در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۵ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

امیدرضا: کاش بابایی به ما زنگ می‌زدم.

من: اهم

امیدرضا: کاش موبایلش و با خودش می‌برد.

آقای همسر: دلت برای بابایی تنگ شده؟ 

امیدرضا: آره خیلی

امیدرضا: مامان ما کی می‌میریم؟

من: وقتی پیر بشیم.

امیدرضا: من بزرگ شم، با دختر یخی ازدواج کنم، بچه دار شم، بچه‌هام بزرگ شن، بعد مریض شم بمیرم.

من: آره وقتی خیلی خیلی پیر شدی.

امیدرضا: آخ جون اون موقع دیگه قیامت می‌شه.

  • هستی ...

امروز مامان واکسن زد.

واکسن سینورفام.. وقتی مامان داشت واکسن می‌زد من گریه‌ام گرفت. هر چند اگه بابا بود هنوز نوبت واکسنش نشده بود.

بابا جون قرار بود تا مرداد طاقت بیاری که واکسن بزنی و خیالمون راحت شه.

امروز دوماه از رفتن بابا می‌گذره.

 پی‌نوشت: امروز پیامهای گوشی بابا رو چک می‌کردم، دیدم پیامک اومده که روز ۳۱ تیرماه برای تزریق واکسن مراجعه کنید.

  • هستی ...

امروز یکسال از روزی که عمو رو به خاطر کرونا از دست دادم گذشت. فکر نمی‌کردم سالگرد عمو نشده بابام و هم به خاطر کرونا از دست بدهم. 

تو این ۵۳ روز حالم اصلا خوب نبوده و  الان چند روزه که حالم بدتر شده؛ دیگه نمی‌تونم جلوی بچه‌ها گریه نکنم...دیگه نمی‌تونم حرف بزنم..و بعدازظهر که میشه میرم رو تراس تا وقتی مامان نیومده پیشم به حال خودم‌ گریه می‌کنم.  به یاد روزهای آخری که‌ بابا پیشم بود و با چشمان هراسان من و نگاه می‌کرد گریه می‌کنم..به یاد دستهای گرمش وقتی تو دستم می‌گرفتم که میزان اکسیژن و چک کنم..وااای

طی سالی که گذشت هر مناسبتی اومد به یاد عمو اشک ریختم  فکر اینکه صدای خنده‌های عمو رو نمی‌شنوم و دیگه نیست که باهم کل‌کل کنیم و بخندیم دلم و پر از غم می‌کرد و الان تصور رسیدن عید قربان بدون بابا..رسیدن تولد بچه‌ها...رسیدن عید نوروز و شب یلدا ... وای از روز پدر

بعضی وقتها غمم تغییر شکل می‌ده و به خشم تبدیل می‌شه. خشم نسبت به کسانی که می‌تونستند کاری کنند که این همه آدم به خاطر بیماری نمیرند و کاری نکردند..خشم از اهمال‌کاری...خشم از بی‌مسئولیتی.. خشم از مدیریت بحران و هزار کوفت و زهرمار دیگه.

 

  • هستی ...

به حال چه کسی غبطه می‌خورید؟ به دعوت این دوست عزیز

خیلی خیلی به حال کسانی غبطه می‌خورم که سایه پدر و مادر روی سرشونه. و  می‌تونند هر وقت دلشون بخواد ببیننشون و باهاشون حرف بزنند. می‌تونند صداشون و بشنوند. می‌تونند کنارشون بشینند و گرمای وجودشون و حس کنند. (ربنا اغفر لی ولوالدی و للمومنین یوم یقوم الحساب)

غبطه می خورم به حال کسانی که هنوز به معجزه ایمان دارند( ادعونی استجب لکم)

غبطه می‌خورم به حال کسانی که اونقدر ایمان در قلبشون نهادینه است که با مصیبت متزلزل نمی‌شوند. (الذین اذا اصبتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون)

غبطه می‌خورم به حال کسانی که به آینده امیدوارند(ان الارض پرثها عبادی الصلحون)

غبطه می‌خورم به حال کسانی که با وجود همه مشکلات و سختی ها شکرگزارند.

(لئن شکرتم لازیدنکم)

 

 

  • هستی ...

تا الان تصور درستی از افسردگی نداشتم، هیچ وقت تجربه‌اش نکرده بودم. شده بود که خلقم بیاد پایین اما معمولا بعد چندساعت حالم خوب می‌شد و یا خودم می‌تونستم حالم و تغییر بدهم. تا به حال نشده بود کسی بخواد بیاد خونه‌ام و من بگم نیا چون حال حرف زدن ندارم. نشده بود صبح بیدار شم و باز دلم بخواد بخوابم. تا حالا اینقدر بی‌رمق نبودم.

این روزها فقط دلم می‌خواد بخوابم، اصلا اشتها ندارم و از آشپزخونه متنفرم. چند روزی هست زبر گاز و روشن نکردم و اگه مامان نبود نمی‌دونم طفلکی بچه‌ها چطوری سیر می‌شدند.

حوصله هیچ کاری رو ندارم و هیچ برنامه‌ای هم برای بعد ندارم. یادم نمیاد قبلا چطوری و با چه انگیزه‌ای زندگی می‌کردم.. 

دخترخاله‌ام پیام داده و برام آرزو کرده که شادی تو زندگیم رخ بده که بتونم غم و فراموش کنم! با خودم فکر می‌کنم اخه چه چیزی می‌تونه رخ بده که دلم شاد بشه..واقعا هیچ چیزی نیست که شادم کنه..هیچ آرزویی.. هیچ امیدی

مامان همه‌اش بهم می‌گه ناشکری نکن یه وقت بدتر از این مصیبت به سرمون نیاد!

زنداداشم می‌گه لباس سیاه و دربیار درست نیست تو عزا بمونی!

و من هنوز متعجبم که چطور بابا رو از دست دادم؟ چرا همه دکترهایی که میومدند خونه می‌گفتند حالشون رو به بهبوده و خطر و رد کردند؟ چطور دلشون اومد بابام و ببرند بیمارستان و به من نگن؟ چطور کرونا گرفتیم؟ چرا بابا خوب نشد؟ چرا دعاها و نذر ونیازها بی‌جواب موند؟...

مردم چه می‌کنند که لبخند می‌زنند

غم را نمی‌شود که به رویم نیاورم

 

  • هستی ...