در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۱۲ مطلب با موضوع «امیررضا من» ثبت شده است

کنکور ۱

۳۰
دی

امسال اعلام شد که دوبار کنکور برگزار می‌شه و یهو دروس عمومی از کنکور حذف شد. کنکور متفاوتی از سالهای گذشته خواهد بود و من امیدوارم به نفع بچه‌هایی باشه که درس می خونند و تلاش می‌کنند.

 امیر زیاد امیدی به کنکور امروز نداره، چون هنوز درسهاشون به طور کامل تدریس نشده و امادگی زیادی نداشت منم چون از اول به فکر کنکور تیرماه بودم هیچ استرسی برلی این کنکور نداشتم و آزمایشی بهش نگاه می‌کردم. چند روز پیش که امیر کارت ورود به جلسه رو گرفت دیدم محل آزمونش دانشکده کشاورزی دانشگاه فردوسی هست.

من خیلی دانشگاه فردوسی رو دوست دارم، دانشکده کشاورزی نزدیک دانشکده ما بود و من و دوستام چندین بار امفی‌تئاتر اونجا فیلم دیده بودیم. 

امروز ساعت ۶:۱۵ سفره صبحانه رو چیدم و امیر و بیدار کردم اقای همسرم بعد از نماز نخوابید اومد و ۳ تایی صبحانه خوردیم، لباس پوشیدیم ساعت ۷ امیر و از زیر قران ردش کردم و بوسیدمش.

بعد راه افتادیم به سمت دانشگاه، منم باهاشون رفتم‌که راه‌بلد مسیر باشم و واسه خودم هم تجدید خاطرات بشه. از همون راه همیشگی که به دانشکده می‌رفتم وارد شدیم، مسیر برگشت و به امیر یاد دادم و جلوی درب دانشکده کشاورزی پیاده‌اش کردیم.

_ امیر که نوزاد بود یه بار با دوستام دانشگاه قرار گذاشتیم و من امیر و هم با خودم بردم، وقتی می‌خواستیم برگردیم متوجه شدم امیر نیاز به تعویض داره می‌خواستم سریع برگردم که به اصرار دوستم رفتم تو یک کلاس خالی و پوشکش و تعویض کردم. بعدها تو دوره ارشد امیر ۴ ساله بود که چندبار اوردمش دانشگاه، یه بارم با هم تو سلف دانشگاه غذا خوردیم. اون موقع ازم می‌پرسید اینجا دانشگاه تویه مامان؟ منم می‌گفتم اره عزیزم امیدوارم دانشگاه تو هم باشه و فکر می‌کردم چقدر راه طولانیه تا امیر به اینجا برسه و امروز امیر من آزمون کنکور داره و این راه طولانی به اندازه یک چشم‌بر‌هم‌زدن واسم‌ گذشته.

به امید موفقیت و عدالت اموزشی برای بچه‌هامون.

پی‌نوشت: امیر باهام تماس گرفت، کنکورش تموم شده و برگشته خونه، از امتحان راضی بود فقط کمی وقت کم اورده، ترسش بابت کنکور تیر کاملا ریخته بود، خدا کنه استرس مفید برای درس خوندن و داشته باشه.

 

  • هستی ...

آذرماه پارسال بود که امیر با نگرانی از سلمانی برگشت و گفت آقای آرایشگر بهش گفته چقدر موهای جلوی سرت کم شده و حتما برو دکتر داری کچل می‌شی...

اولش کلی از دست آقای ارایشگر ناراحت شدم و گفتم بی‌خود کرده، ما اصلا تو ژنتیکمون کچلی نداریم تو هم پرمو می‌مونی الکی نگران نباش. بعد که خودم رفتم جلو و نگاه کردم با تعجب به امیر گفتم اوا موهات چی شده؟!

مدت کرونا امیر خیلی با فاصله به آرایشگاه می‌رفت مثلا ۳ ماه یکبار بنابراین همیشه موهاش بلند بود و  اصلا کم‌ حجم شدن مو به چشم نمیومد..

خوب واقعا موهای امیر کم حجم شده بود و وضعیت به شکلی بود که روز بعد در مدرسه علاوه بر همکلاسی‌ها، مدیر و معاون‌ مدرسه نیز از کم‌ حجمی موی امیر ابراز تعجب کرده بودند و این‌ موضوع باعث نگرانی زیاد امیر شده بود..

نوبت اولین متخصص پوست و مویی که نزدیکترین وقت خالی رو داشت گرفتیم و اونجا رفتیم که آقای دکتر بدون نزدیک شدن به ما تشخیص قارچ پوستی و ریزش سکه‌ای رو داد و دارو تجویز کرد..۲ بار پیش این آقای دکتر رفتیم و به نظر من موهای امیر بهتر شد ولی نظر پسرم مخالف من بود و دائما تکرار می‌کرد که مو هام داره می‌ریزه..هر روز یک‌ گزارش از تعداد موهای ریخته شده می‌داد  من می‌گفتم تا ۷۰ طبیعیه. چندروز پیش داد امیر دراومد که مامان تو حموم‌ شمردم دقیقا ۷۴ دونه مو ریخته(خداییش چه حوصله‌ای که بشینی و موهایی که می‌ریزه بشمری)

با اصرار امیر دوباره قرار شد از یک متخصص براش وقت بگیرم، متخصص مورد نظر تنها حضوری وقت می‌داد بنابراین دیروز رفتیم مطبش که خانم‌ منشی عنوان کردند تا آبان دکتر وقتهاشون پره... کنار مطب این دکتر، خانم دکتری مطب داره که ایشون نیز به تبحر در کار شهره هستند با اینکه وقت قبلی برای ایشون هم نداشتیم طبق تجربه‌ای که داداش از رفتن به مطب این دکتر داده بود با اعتمادبه‌نفس کامل رفتیم جلوی میز پذیرش و من بعد از سلام فامیلی و گفتم‌ و خانم منشی اسم و یادداشت کرد و مبلغ صدهزارتومان پول نقد جهت ویزیت دریافت کرد(فقط پول نقد) هیچ سوالی ازم نپرسید که قبلا وقت گرفتی یا نه که اگه می‌پرسید من راستش و می‌گفتم و نمی‌تونستیم دکتر و ببینیم...در مدتی که منتظر نوبت بودیم صدای پاسخ تلفنی منشی رو می‌شنیدیم که تا مرداد وقتهامون پره!

از مطب دکتر که اومدیم بیرون امیر گفت مامان بیا بریم پیش اون یکی متخصص و برای آبان هم وقت بگیریم(وسواس دکتر رفتن‌ پیدا کرده گویا و اینکه از الان امیدی به بهبودی نداره) هزینه ۳ قلم دارو شامل یک شامپو و ۶۰ عدد قرص و یک قطره شد ۵۶۰ هزار تومان و من به این فکر می‌کردم که هنوز تیرماه شروع نشده و بیش از نیمی از حقوق ماه خرج شد..

- از موقعی که نگرانی امیر برای ریزش موهاش شروع شده امیدم هروقت از دست داداشش عصبانی می‌شه بهش می‌گه کچل:) و وقتی خیلی خوشحاله بابت کاری که امیر واسش انجام داده می‌گه چه خوب که داداشم کچل نیست و این همه مو داره:))

  • هستی ...

بیم و امید

۰۷
ارديبهشت

امروز موقع سحر امیررضا به باباش  گفته بود نمی‌تونم فردا روزه بگیرم هم تب دارم و هم‌ متوجه بو نمیشم!! موقع نماز که بیدار شدم همسر به من گفت امیررضا تب کرده..ماتم برد چرا؟ این بچه که خیلی رعایت می‌کنه! اصلا بیرون نرفته! چرا من و بیدار نکردی؟!

به هرحال با اداره هماهنگ کردم که خونه بمونم و یک استامینوفن دادم به امیررضا.  

پریشب تولد امیررضا  بود و همگی خونه مامان بودیم، امیدم که دائم از سروکول امیررضا بالا میره، خدا به خیر بگذرونه.. امیدوارم علائمش خفیف باشه و بقیه خانواده هم درگیر نشن. التماس دعا

پی‌نوشت: تقریبا ساعت ۹ که امیررضا بیدار شد به دستش ادکلن زدم و گفتم واقعا حس بویایی نداری؟ بو کرد و گفت چرا متوجه بو میشم و خودش خیلی خوشحال شد از این بابت. از صبح تا الان هر یکساعت بهش مایعات دادم و از خدا می‌خواهم که کرونا نباشه.

  • هستی ...

محکم‌کاری

۰۴
اسفند

امروز رفتم واسه امیررضا آمپول هورمون رشد و گرفتم البته دکتر ۲۰ تا تجویز کرده و من ۱۰ تاش و گرفتم و ۱۰ تای دیگه رو می‌خوام بعدش بگیرم..قیمتش شد ۲میلیون تومن! امشبم تو نت در مورد نحوه تزریق دارو مطلب خوندم و فیلم دیدم بعدشم آقای همسر دارو رو تزریق کرد. از اونجایی که من آدم همیشه نگرانی هستم الان نگران اینم که امیررضا حساسیت داشته باشه به دارو و یا عوارض شدیدی که تو نت خوندم مثل زانو درد و لنگیدن و...براش پیش بیاد.

خدا به خیر بگذرونه...

دارو رو داروخانه نزدیک اداره می‌گفت هر آمپول ۱۷۰ و داروخانه‌ای که به من توصیه کرده بودند از اونجا دارو رو بگیرم هر آمپول و ۱۹۰ حساب کرد! دارو رو گرونتر گرفتم چون ترجیح دادم دقیقا از جایی که توصیه شده بود دارو رو بگیرم.

خدا کنه اینقدر هزینه و نگرانی آخرش ختم به خیر بشه.

 

  • هستی ...

tall is beautiful

۰۵
بهمن

یکی از دغدغه‌های من از موقع کودکی امیررضا رشد قدیش بوده و الان که در سنین نوجوانیه دغدغه من به امیررضا منتقل شده..

چند شب پیش دیدم ناراحته و از طرفی از صبح دو پاکت شیر و خورده بود متوجه شدم در مورد قدش نگرانه.. ازش پرسیدم چی شده و چرا نگرانی؟ گفت تو یک سایت خوندم که بیشترین رشد قدی تا ۱۶ ساله و من وقت زیادی ندارم که قدم رشد کنه می‌ترسم کوتاه بمونم! خوب راستش منم چندوقته نگران این موضوع هستم اما چون برادرهام همگی قدشون بلنده و امیررضا هم شبیه اونهاست خودم و دلداری می‌دادم که قدش بلند می‌شه.. بهش گفتم بذار از یک دکتر غدد وقت می‌گیریم میریم ببینیم چه میشه کرد!

اول رفتیم پیش فوق تخصص غدد معروفی که تو مشهد هست متاسفانه ایشون اینترنتی و تلفنی وقت نمی‌دهند باید حضوری و از ساعت ۱ بعدازظهر رفت اسم و تولیست نوشت و دکتر ۵ بعدازظهر میاد اول بیمارهای خودش و ویزیت میکنه(بیمارانی که به صورت ماهیانه مراجعه می‌کنند و هرماه وقتشون از ماه قبل ثبت شده) بعد نوبت بیمارانی میرسه که از ظهر اومدند و اسم ثبت کردند ویزیتشون و هم نگم دیگه؛ تقریبا ۴ برابر ویزیت دکترهای دیگه...خوب من و امیررضا راس ساعت ۱۳ رسیدیم به مطب دکتر،حیاط مملو از آدم و سالن انتظار هم پر از افرادی بود که اسم ثبت کرده بودند وقتی لیست و گرفتم نفر ۶۵ بودم ...

امیررضا گفت مامان تا ۱۱ شب هم‌نوبتمون نمی‌شه برگردیم.

خوب به امیررضا گفتم احتمالا اولین کاری که دکتر می‌کنه اینه که واست عکس مچ دست بنویسه واسه اینکه ببینه صفحات رشدی بازه یا نه. پس هر دکتری می‌تونه این و بنویسه بهتره پیش یک متخصص غدد دیگه بریم که لااقل اینقدر شلوغ نباشه.

بالاخره امروز صبح از متخصص دیگه‌ای وقت گرفتیم و رفتیم پیشش، امیررضا کلی استرس داشتم و منم نگران بودم که اگه دکتر بگه دیگه قدش بلندتر از این نمی‌شه امیررضا چه عکس‌العملی نشون میده و چطوری با این موضوع کنار میاد!

خوب دکتر کاملا واضح گفت شاید تا الان صفحات رشدش بسته شده باشه و در این صورت ورزش و تغدیه و هورمون رشد هیچ تاثیری نداره نهایتا ۲ سانت دیگه قد بکشه. از چشمهای امیررضا استرس می‌بارید. دکتر عکس زانو نوشت و ما رفتیم طبقه پایین و عکس و گرفتیم و فورا برگشتیم تا به دکتر نشون بدهیم دل تو دلم نبود و خدا خدا می‌کردم هنوز صفحات رشدش باز باشه. خداروشکر دکتر گفت صفحات رشدش بازه و بنا به درخواست امیررضا هورمون رشد تجویز کرد (هر چند دوستام میگن قد امیررضا بلنده و نیازی نداره و خود من هم فکر می‌کنم تا سال دیگه حتما به قدی که خودش می‌خواد میرسه) اما امیررضا اصرار داره که هورمون و بزنه تا مطمئن باشه قدش بلند میشه. دکتر گفت هیچ عارضه‌ای نداره اما من نمی‌دونم می‌تونم به حرفشون اطمینان کنم یانه.. خدا کنه تصمیم درستی بتونیم بگیریم و از طرفی نتیجه دلخواه حاصل بشه و مشکلی هم پیش نیاد..

 

 

 

  • هستی ...

امیررضا دیروز آزمون گزینه ۲ داشت و مدرسه اشون هم خیلی رو این آزمونها تاکید می‌کنه..دیشب نتیجه ازمون پیامک شد و رتبه اش تو مدرسه شده بود ۷ و درصدهاش خیلی پایین‌تر از پیش‌آزمونی بود که شب قبلش داده بود(تو پیش آزمون همه درصدهاش بالای ۷۰ بود) خوب منم از درصدهایی که زده بود متعجب و ناراحت شدم و کمی دعواش کردم البته بیشتر غر زدم که این چه وضعه؟ چرا بیشتر درس نخواندی یا تست نزدی؟؟ یهو دیدم امیررضا داره گریه می‌کنه(واای اصلا طاقت ناراحتی امیررضا رو ندارم و فهمیدم زیاده‌روی کردم پس باز شروع کردم به شوخی کردن و خندوندن بچه..ای خدا مادر بودن چقدر سخته)

امروز اومده به من میگه مامان تا آزمون بعد که اواسط آبان ماهه هر طور شما بگی درس می‌خونم! خوب منم طوری واسش برنامه‌ریزی کردم که روزی ۶ ساعت درس بخونه با اکراه و ناراحتی قبول کرد بعد شروع کردم به نصیحت که عزیزم برای اینکه به اهدافی که داری برسی باید زحمت بکشی تا دانشگاه خوب قبول بشی...یهو به من میگه مامان من فکر نمی‌کنم بتونم شریف قبول شم پس اینقدر واسه من هزینه نکن و من و مدرسه معمولی ثبت نام کن...یعنی این حرفش اینقدر عصبانیم کرد که حد نداشت..بهش میگم یعنی چی؟ چرا اینقدر اعتماد به نفست پایینه؟ تو هم استعداد داری و هم اهل تلاشی..میگه به فکر شما هستم که اینقدر هزینه می‌کنی...بهش گفتم این حرفت کلی ناراحتم کرد. حالا اون سعی می‌کرد از دلم دربیاره...

  • هستی ...

امیررضا تقریبا ۴ سالش بود که دکتر واسش پنی سیلین ۶cc تجویز کرد و بعد از تزریق لباش ورم کرد و بدنش کهیر زد‌....

بعد از اون هر وقت بیمار میشد و دکتر بهش می گفت از آمپول که نمی ترسی؟ میگفت نمی ترسم اما به پنی سیلین حساسیت دارم و خیلی هم از این بابت خوشحال بود....

از اسفند ماه یک دندون امیررضا شروع کرد به درد گرفتن و من هم به خاطر شرایط سعی می کردم با درمانهای خانگی دردش و کم کنم تا وضعیت بهتر بشه و ببرمش دندون پزشکی...بالاخره چند روز پیش امیررضا گفت درد دندونم خیلی زیاده و هر طور شده بریم پیش دندانپزشک(استرس من بابت کرونا به امیررضا هم منتقل شده و او از همه بیشتر رعایت می کنه و از اسفند ماه تا الان فقط در صورت ضرورت خارج شده...موهاشم که گیس شده دیگه و من به شوخی گیسو صداش میزنم)

به هرحال از دندونپزشکم واسه امیررضا وقت گرفتم و با تجهیزات کامل روز سه شنبه رفتیم دندانپزشکی...اولین تجربه دندانپزشکی رفتن امیررضا بود...خوب  بالاجبار ماسک و درآورد و متاسفانه دندون عصب کشی لازم شده بود و عفونت هم داشت...دکتر کارهای درمانی رو انجام داد و آموکسی سیلین هم تجویز کرد و تاکید که دو هفته مصرف کنه بعد بیایید واسه بقیه کار...

روز چهارشنبه امیررضا گفت مامان کمی سرگیجه دارم و احساس نفس تنگی هم دارم.... گفتم عزیزم تو امکان نداره کرونا بگیری جایی نرفتیم و با کسی در تماس نبودی! گفت شاید تو دندانپزشکی گرفتم...منم گفتم خوب همه جا خوندم‌۲ تا ۵ روز طول می کشه شروع علایم‌... نه اینکه دیروز گرفته باشی و امروز نفس تنگی..‌بهش گفتم شاید اثرات بی حسی دندون بوده یا اضطراب داری یا ماکارونی خوردی معده ات سنگینه.‌..‌.اینا رو بهش گفتم اما قلب خودم ناآرام بود و دلم می لرزید....خدایا امیررضام 

موقع نوشیدن چای آقای همسر به امیررضا اشاره کرد و گفت چه لبهای بزرگی داره امیررضا انگار تزریق کرده...

شب هم امیررضا ساعت ۱۰ گفت سرگیجه ام زیاده و رفت خوابید...تا صبح دائم رفتم بالا سرش و تنفس و چک کردم...نگران بودم و دلواپس.‌‌..

ساعت ۶ صبح باید دارو می خورد بیدارش نکردم و ۹ که بیدار شد حالش خوب بود دیگه احساس تنگی نفس نداشت...ساعت ۲ آموکسی سیلین و خورد و تقریبا ۱۵ دقیقه بعدش متوجه نفس های بلندش شدم بهش گفتم باز احساس تنگی نفس داری گفت آره با سرگیجه...یهو خودش گفت مامان فکر میکنم کپسول و می خورم اینطوری میشم و من به لبهای امیررضا نگاه کردم که چقدر ورم کرده...

و مثل خانم شیرزاد(شقایق دهقان در ساختمان پزشکان) گفتم ا آره ا بله تو حساسیت داری حتما به پنی سیلین حساسیت داری به آموکسی سیلین هم حساسی خوب.... و خدا گوگل و از ما نگیره سریع چک کردم و دیدم تمام نشانه های حساسیت همون هایی هست که امیررضا داره ...خداروشکر کردم که متوجه شدیم نشانه ها از حساسیت به دارویه به کرونا....

من به دندانپزشک گفته بودم امیررضا به پنی سیلین حساسه با این وجود ایشون آموکسی سیلین تجویز کرد و هشداری هم در این مورد نداد!

 

 

 

 

  • هستی ...

لذت شنیدن

۲۲
مرداد

رفتم تو اتاقش دیدم گیتارش دستش و میخواد تمرین کنه...

نشستم؛ امیررضا هم فورا اهنگ مورد علاقه من و شروع کرد به زدن و همراه با گیتار زدن میخوند اونقدر برام لذت بخش بود که یک ساعت تو اتاق امیررضا نشستم و و اونم واسم اهنگ زد.

یکی از لذت بخش ترین کارها واسم نشستن و گوش کردن به خوندن امیررضاست (مامان سوسکه میگه قربون دست و پای بلوری بچه ام بشم) 

بهش میگم بخون ازت فیلم بگیرم

میگه صدام قشنگ نیست

بهش میگم به نظر من قشنگترین صدای دنیاست...

 

  • هستی ...

امروز با امیررضا رفتیم برای مصاحبه جهت ثبت نام مدرسه ای که انتخاب کردم براش..اول ازش یک آزمون هوش گرفتند و تحلیل و به من دادند (لازم نبود آزمون بگیرند از من می پرسیدند کاملتر و جامعتر بهشون میگفتم هوش پسرم تو چه جنبههایی بالا تره و استعدادشم چیه) ولی خوب نتیجه رو دیدم خوشحال شدم که نتیجه آزمون با شناختی که من از استعدادها و هوش امیررضا دارم منطبقه...

بعدش یه فیلم  گذاشتند از امکانات مدرسه و بعد هم فرستادنمون پیش مدیر جهت مصاحبه. برام خیلی جالب بود امیررضا کاملا صادقانه هر چی مدیر ازش می پرسید و جواب میداد مثلا اینکه چند ساعت تی وی میبینه؟چقدر بازی میکنه؟ چند ساعت درس میخونه؟

نتیجه قطعی رو فردا میدهند اما به احتمال زیاد قبول میشه، فقط اینکه مدیر گفت: کلاسها از ۱۴ تیر شروع میشه:(  و همین جمله کافی بود که امیررضا  از این مدرسه متنفر بشه... تا رسیدیم تو خونه گفت من اینجا رو دوست ندارم و...منم کلی دعواش کردم یکی دو ساعت تو اتاقش بود و طبق معمول طفلکی کوتاه اومد و حرف من و قبول کرد(خدایی بهش حق میدهم یعنی چی کلاسها اینقدر زود شروع بشه! تابستونه و سه ماه تعطیلیش)

حالا مصمم شده تا ۲۰ تیر تست بزنه که مدارس نمونه یا تیزهوشان قبول بشه و این مدرسه نره...

  • هستی ...

کنتاکتی

۳۰
خرداد

روزهای اول بود که ازدواج کرده بودم برادرشوهرم گفت میدونی ما به (ه)میگیم کنتاکتی! گفتم یعنی چی؟ گفت یهو از کوره در میره و کنتاکت میزنه...

سالها از ازدواج ما میگذره و کمتر شده که در برابر من از کوره در بره شاید چون تحمل عواقبش و نداره(مسلما منم متقابلا از کوره در میروم و بعد یک هفته قهر و سکوت در پیش داریم)

اما طفلک بچه ها مخصوصا امیررضا که مورد کنتاکت پدرش قرار میگیره و خوب چون احترام پدرش واجبه در برابرش سکوت میکنه... مثلا امروز ( ه) دقیقا وسط سریالی که امیررضا خیلی دوستش داره ازش خواست بیاد و سر یک سیم و بگیره(سعی داشت اسباب بازی امید و درست کنه) و نمی دونم چی شد که یهو داد زد عرضه نداری یک سیم و درست بگیری و پشت بندش کلی بدوبیراه...

امیررضا رفت اتاقش و ..اینطور مواقع من صدبار بیشتر از امیررضا ناراحت میشم و با خودم فکر میکنم چه چیزی اونقدر مهمه که به خاطرش هر چی از دهنت در میاد به یک بچه بگی... 

به امیررضا میگم پدرت هزاران خوبی داره و این بدی جزو خصوصیات اخلاقیشه یهو عصبانی میشه، سعی کن حرف هاش و به خودت نگیری..

همین خصوصیتی که برادر شوهرم با خنده بهش اشاره میکرد خیلی وقتها آرامش و شادی روزهامون و خراب میکنه :( 

 

  • هستی ...