در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۴۳ مطلب با موضوع «من و امیدرضا» ثبت شده است

انتقام سخت

۱۰
ارديبهشت

چند وقته امید برای نوشتن تکالیف مدرسه اش خیلی اذیت می‌کنه به طوری که وقتی قراره بخوابه شروع می‌کنه به نوشتن تکالیف و من از این بابت عصبانی می‌شم و با تشر و ناراحتی می‌فرستمش واسه خواب.

دیروز از ساعت ۴ بهش می‌گفتم امید مشق‌هات و بنویس و او بی‌توجه به حرف من فقط بازی می‌کرد، بهش گفتم ساعت ۱۰ وقت خوابته و اگه تا اون ساعت تکالیفت تموم نشده باشه دیگه اجازه نمی‌دهم بنویسی.( به بازی کردنش ادامه داد، ساعت ۹ تازه شروع کرد به نوشتن، اونم از سر بی‌خیالی و دائم بلند می‌شد)

من یکی دو بار دیگه بهش یاداوری کردم که از ساعت ۱۰ اجازه نوشتن نداره و دیگه چیزی در مورد نوشتن مشق بهش نگفتم.

 ساعت ۱۰ شد و هنوز تکالیفش مونده بود. من دفتر مشق و کتابش و گرفتم و گذاشتم توی کیفش، شروع کرد به اصرار و گریه کردن که بذار بنویسم و من اجازه ندادم. آقای همسر خواست واسطه بشه که با ایما و اشاره مانعش شدم.

امید کمی گریه کرد و بعد بی‌خیال اومد شام بخوره، باباش ازش پرسید فردا جواب معلمت و چی می‌دی؟ با دلخوری گفت تو جوابم اسم مامان هم وجود داره...( بهش گفتم می‌خواهی بگی مامانم نذاشته با تکان دادن سر تایید کرد منم گفتم پس بگو قرار بوده تا ۱۰ شب تکالیفم و بنویسم اما دائم بازی می‌کردم)

از اداره که برگشتم امید خونه مامان بود و نیومد به من سلام کنه وقتی اومد بالا گفت مامان معلممون دعوام کرده منم تو مدرسه نزدیک بود گریه کنم فقط چون تو نذاشتی مشق‌هام و بنویسم! تمام زنگ‌های تفریح مجبور شدم تو کلاس بشینم و مشق بنویسم. بهش گفتم تا ۱۰ شب وقت داشتی خودت نخواستی تموم کنی تکالیفت و ضمنا خانم معلمت هم خوب کاری کرده. حواست باشه امشب تا ۹ وقت داری.

- امید گفت: تکالیفم و تو کلاس نوشتم فقط دیکته به مامان مونده، باید ۲۰ خط بهت دیکته بگم! گفتم وااا ۲۰ خط! چه خبره؟ شاید اشتباه می‌کنی( دیدم تو دفترچه یادداشتش هم نوشته دیکته ۲۰ خطی به مادر) زیر لب یکم غر زدم، معمولا معلمشون دیکته ۵ خطی می‌داد.

وقتی تمام تکالیفش و تموم کرد و نوبت دیکته من شد، شروع کرد به دیکته گفتن و خیلی هم تند می‌گفت، واقعا دستم خسته می‌شد مخصوصا که سعی می‌کردم کلماتی رو هم غلط بنویسم که جنبه یادگیری هم واسه امید داشته باشه، دیگه سر ۱۸ خط دادم دراومد که ای بابا معلمتون مادرها رو جریمه می‌کنه! امید با خنده گفت خوب بسه، بهش گفتم نه دیگه وقتی گفتند ۲۰ خط باید کامل بنویسم ۲ خط دیگه مونده بگو، برق شیطنت و تو چشماش دیدم بهش گفتم معلمتون گفته چند خط؟ خندید و گفت ۵ خط! 

 

 

 

 

  • هستی ...

اقای همسر گفت امید اصلا دلتنگی نکرده و تو این دو روز اصلا سراغت و نگرفته!

به امید گفتم دلت واسم تنگ نشد؟گفت: نه!

بهش گفتم خوشحالم که وقتی مسافرت بودم دلت تنگ نشده اما چرا دلت تنگ نشد؟ گفت آخه قلق داره بهت فکر نکردم تا دلم تنگ نشه! با تعجب نگاهش کردم گفت آخه وقتی دوری و نمی‌تونی بیای باید یه کار کنم دلم تنگ نشه.

 

  • هستی ...

مادرانه

۲۶
آبان

- می‌خواستم کلمات هم‌معنی درس فارسیش و ازش بپرسم. گفتم‌ هم‌معنی منتظر چی می‌شه؟ یکم فکر می‌کنه و می‌گه علاف.

- تنوین و یادشون دادن و باید نحوه درست کلمه رو بنویسه مثلا تو دفتر تکلیفشون نوشته می‌نویسیم حتما و می‌خوانیم حتمن. کنارش نشسته بودم که گفت اره باید بنویسیم حتما( با آ گفت کلمه رو) منم گفتم درسته عزیزم فقط یک ( ان) هم روش میذاریم بلند بلند می‌خنده و می‌گه کثیف می‌شه خوب و من دوزاریم جا می‌افته با هم می‌خندیم.

-  پرسید شام چی داریم، بهش گفتم یک غذای خوشمزه_داشتم کوکوی ماکارونی درست می‌کردم و نمی‌خواستم‌ با اسمش زده بشه چون کوکو زیاد دوست نداره_ گفت برای اولین بار!! بهش گفتم مگه تا حالا من غذای خوشمزه واست درست نکردم با پررویی می‌گه نه! همیشه بابا غذای خوشمزه درست می‌کنه(کلا طرفدار باباشه و اقای همسر کیف می‌کنه و می‌خنده و با خنده می‌گه نه، دستپخت مامان خیلی خوشمزه‌تره)

  • هستی ...

دغدعه‌های امید

۰۵
ارديبهشت

۱- دیروز ظهر امید با ناراحتی دراز کشیده بود و تو گوشی باب‌اسفنجی نگاه می‌کرد، و گفت از مدرسه متنفرم! بهش گفتم باز چی شده؟ گفت تو دیکته معلممون گفته دروغ وقتی دفترم و داده غلط گرفته و می‌گه دوغ درسته!

آقای همسر گفت حتما سروصدا بوده خوب نشنیدی می‌گه نه کلاس ساکت بود خودش گفت دروغ.

۲- دفترش و به باباش نشون می‌ده و با دلخوری و عصبانیت می‌گه ببین چقدر تو کلاس مشق نوشتم( دو ورق کامل نوشته بود) باباش می‌گه آفرین. می‌گه آفرین نداره، دستم‌ درد گرفت اینقدر معلممون گفت بنویسید!

۳-  دارم ظرف می‌شورم که امید می‌گه مامان اگه دوست داری من تا کلاس دوازدهم برم مدرسه که هم پسرت باسواد بشه و هم تو خوشحال بشی فردا سی‌دی بازی بتمن در تیمارستان آرکام رو واسم بخر!

۴- وقتی آقای همسر می‌ره دنبال امیر ، واسه امیر ماجرای دوغ و دروغ و تعریف می‌کنه، شب موقع چای خوردن امیر به امید می‌گه معلمت بهم زنگ زد و گفت دیکته امید ضعیفه و به جای دوغ نوشته دروغ:) امید با قیافه حق‌به جانب و طلبکارانه به داداشش می‌گه آخه یک غلط می‌شه ضعیف!

۵- اولین دندونش افتاد و دیشب گذاشت زیر بالشش که فرشته مهربون واسش هدیه بیاره،( امیر یه سی‌دی بازی مرد عنکبوتی واسش خرید و گذاشت زیر بالشش)

۶- الان که تو مسیر برگشت به خونه‌ام امید زنگ زد و با ذوق و شوق گفت که فرشته مهربون واسش سی‌دی بازی اورده و انگار واقعا وجود داره چون دندونشم برده! و پیشنهاد داد اسمش فرشته دندونی باشه.

 

  • هستی ...

قصه غم‌انگیز

۲۱
فروردين

امروز تو مدرسه به امید حرف (ط) رو یاد دادند و انگار قصه طوطی بازرگان و معلمشون‌ تعریف کرده.

امید: مامان یک قصه خیلی ناراحت کننده بگم‌ برات؟

من: بگو عزیزم

امید: یک مردی بوده که فقط یک طوطی داشته که دوستشم داشته و خیلی هم فقیر بوده! بعد به طوطیش می‌گه سوغاتی چی می‌خواهی برات بیارم و طوطی...

بعد که بازرگان بر‌می‌گرده تا به طوطی می‌گه دوستاش مردن طوطی هم جیغ می‌زنه و می‌میره بازرگان میذارش تو باغچه که خاکش کنه طوطی پرواز می‌کنه و می‌ره! طفلک بازرگان خوب دیگه طوطی نداره، اینقدرم مهربون بوده!

من: عزیزم بازرگان ها فقیر نیستند اون طوطی هم تو قفس بوده دوست داشته آزاد بشه.

امید: خوب به بازرگان می‌گفته کار بدی کرده گولش زده، بازرگان طفلک خیلی ناراحت شده. دروغ گفتن کار خوبیه؟!

  • هستی ...

من: بیا مامان شیربرنج بخور.

امید: من شیر گاو دوست دارم شیر برنج دوست ندارم!

و من که یه لحظه هنگ کردم و متوجه بازیش با کلمات نشدم و بعد خندیدم‌ و بی‌خیال چونه زدن با امید سر خوردن افطاری شدم.

  • هستی ...

امید داره شبکه پویا می‌بینه، یهو می‌گه خدا کنه مزرعه دوستی رو بذارن!

یهو از خوشحالی جیغ می‌زنه و می‌گه آخ جون مزرعه دوستی.

بهش می‌گم چه خوب که برنامه‌ای که دوست داری رو گذاشتند، می‌گه مامان آهنگش و گوش کن خیلی پیچیده است! می‌خندم و می‌گم داره ترکی می‌خونه.

امید می‌گه یعنی تو ترکیه ساخته شده؟ می‌گم نه تو ایرانم بعضی شهرها ترکی حرف می‌زنند. می‌گه آها یعنی کلاس زبان رفتند:))

 

  • هستی ...

کشف جدید

۰۴
بهمن

امید خیلی بچه دوست داره و همیشه از من می‌پرسه مامان من عمو میشم؟ من بابا میشم؟ من بابایی میشم و...یا مثلا می‌گه من این و واسه بچه‌ام می‌خرم.

از الانم تصمیم گرفته اسم بچه‌هاش و بذاره فاطمه و حسین. بهش می‌گم چرا این اسم‌ها رو انتخاب کردی؟ می‌گه آخه اگه اسم امام‌۶ا رو بذاریم رو بچه‌هامون دیگه شیطون نزدیکشون نمی‌شه!( نمی‌دونم‌این فکر چطوری تو ذهنش رسوخ کرده)

چند روز پیش داشت کارتون( آپ ) و نگاه می‌کرد یهو با تعجب و ناراحتی به من گفت: مامان خدا به بعضی‌ها بچه نمی‌ده؟ منم گفتم اره عزیزم، اما به تو بچه می‌ده، خیالش راحت شد و گفت آخیش:))

- تو کارتون آپ، خانم و آقا با اینکه بچه دوست دارند بچه‌دار نمیشن و پیر میشن...

  • هستی ...

امید کم‌خوراکه و یکی از دردسرهای من با رفتنش به مدرسه خوردن چاشتشه.

در جلسه آشنایی با معلم، قبل از شروع سال تحصیلی، معلمشون‌گفت به بچه‌ها تو خونه صبحانه ندهید اینجا تو مدرسه، نیم‌ساعت اول صبحانه می‌خوریم و من خیلی خوشحال شدم از این بابت.

حالا چند روزه که امید لب به چاشتش نمی‌زنه، فکر اینکه این بچه از صبح‌ ساعت ۷/۳۰ که می‌ره مدرسه تا ساعت ۱/۳۰ که به خونه بر‌می‌گرده هیچی نمی‌خوره کلی اذیتم می‌کنه. خودشم چون می‌دونه من از نخوردن چاشتش ناراحت میشم تا می‌رسه خونه به من زنگ می‌زنه و می‌گه ببخشید که چاشتم و نخوردم و هر روز بهانه میاره، مثلا دیروز می‌گفت چون هوا سرد بوده زنگ تفریح نداشتیم، صبحم دیر رسیدم به کلاس زمان چاشت تموم شده بوده! بهش می‌گم معلمت گفته بچه‌ها آزادن هر وقت خواستند چاشت بخورند می‌گه اخه وقت نمی‌شد تکالیفم و بنویسم!

امروز می‌گه ترسیدم‌ در چاشتم و باز کنم و آروین ازم چنگ بزنه!

از اول سال تحصیلی در مورد چاشت خوردنش درگیرم اما دیگه اینکه به هیچی لب نزنه نوبره.

- امید خیلی به تغییرات بدنش حساسه و براش قبلا توضیح دادم که اگه صبحانه نخوره اسید معده به معده‌اش آسیب می‌زنه و امروزم با عصبانیت موضوع رو تکرار کردن و بهش گفتم از فردا ۶ صبح بیدارت می‌کنم صبحانه بخوری بعد بروی مدرسه آخه چاشت نمی‌خوری و معده‌ات سوراخ می‌شه. 

به حال مادرانی که بچه‌اشون بدون دردسر غذا می‌خورند غبطه می‌خورم. 

 

  • هستی ...

امید روزهای یکشنبه هنر و کاردستی داره و هر یکشنبه تا می‌رسم خونه با ذوق و شوق کاردستی که تو مدرسه درست کرده به من نشون می‌ده و بعد تو خونه دوباره درست می‌کنه تا به من نحوه ساختنش و آموزش بده.

امروز که رسیدم خونه امید هیچ حرفی از کاردستی نزد! بهش گفتم امروز کاردستی درست نکردی؟ امید گفت: درست کردم ولی جمعه بهت نشون می‌دهم و وقتی نگاه متعجب من و دید گفت آخه جمعه روز مادره منم واسه تو درستش کردم یه چیزی هم روش نوشتم. بعدش هم گفت در کمد من و باز نکنی ها.

خوشحال شدم بابتش. بعد از چند دقیقه به همسر می‌گم واسه روز مادر چی بخریم( منظورم واسه مادرشوهره) و ایشون می‌گه مگه روز مادر شد! کی؟

بهش می‌گم امید می‌دونه شما نمی‌دونی! می‌گه آها پس واسه همین کاردستی رو می‌خواد جمعه بده!

برام جالبه که کل مکالمه من با امید در حالی صورت گرفته که همسر روی مبل نشسته بوده و من تو آشپزخونه در حال اماده‌سازی نهار و امید به باباش تزدیکتر بوده تا من اما آقای همسر هیچی از مکالمه ما نشنیده!

 

  • هستی ...