در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۴ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

سوال سخت

۳۰
دی

امروز یهو داداش وسطی ازم پرسید از زندگیت لذت می‌بری؟

من ناخوداگاه با طعنه گفتم خیلییی..

مامان یک لبخند تلخ زد و بغض راه گلوم و گرفت..

ای کاش تو خونه خودمون زندگی می‌کردیم اینطوری بقیه متوجه مشکلات و سختی‌های زندگیم نمی‌شدند، من براحتی می‌تونستم خودم و شاد و خوشبخت نشان بدهم، می‌تونستم مشکلات و پنهان کنم هم مامان و بابا غصه نمی‌خوردند و هم خودم حس بهتری داشتم. الان اونقدری که برداشت‌های دیگران و دلسوزی‌هاشون اذیتم می‌کنه، سختی‌های زندگی رنجم نمی‌ده... 

 

  • هستی ...

تظاهر

۲۵
دی

یکی از همکارهام و اصلا دوست ندارم از نظر شخصیتی و اخلاقی خیلی با هم متفاوتیم. در محل کار من سعی می‌کنم سازگاری بالایی داشته باشم تا کمتر اذیت بشم. این همکار مذکور دوسال با من هم اتاق بود و همکار نزدیک محسوب می‌شدیم با اینکه رفتارهاش رنجم می‌داد اما تحمل می‌کردم و سعی می‌کردم تا جایی که به من مستقیم مربوط نمی‌شه کاری نداشته باشم... سال گذشته به قسمت دیگه‌ای منتقل شد و خداروشکر کسی همکار من شد که از خیلی جهات قبولش دارم و سعی میکنم ازش یاد بگیرم.

همکار قبلی در محیط جدید به مشکلات زیادی برخورده و کلی حاشیه ایجاد کرده و متاسفانه من و دوست خودش می‌دونه و هر روز از من می‌خواد که باهم بریم بیرون تا حرف بزنه و دردو دل کنه و به صورت پیامکی نیز من و در جریان مشکلاتش و حواشی که باهاش درگیره قرار می‌ده، در این مدت سعی کردم آرومش کنم اما فحاشی که نسبت به همکاران دیگه می‌کنه من و ناراحت می‌کنه اما با توجه به شناختی که از شخصیتش دارم چیزی بهش نگفتم (شایدم ترسیدم‌چون دشمن بسیار بدیه) 

به هر حال امروز ازم خواسته بود باهاش برم ‌پیاده‌روی( از اول که قرار و گذاشت دلم نمی‌خواست برم اول به دلیل اینکه بعدازظهرها خیلی خسته‌ام و دلم می‌خواد به کارهای خونه برسم  و دوم اینکه اون ماسک ‌نمی‌زنه و به نظرم در رعایت پروتکلهای بهداشتی کوتاهی می‌کنه و آخرین دلیل اینکه از گوش دادن حرفهاش احساس بدی بهم دست می‌ده اینکه چیزهایی که می‌گه رو قبول ندارم اما با عدم مخالفتم ضمنی حرفهاش تایید میشه ) خوب برام سخت بود اما بهش پیامک دادم و گفتم نمیام اونم طوری جواب داد که متوجه شدم ناراحت شده و از این بابت عذاب وجدان گرفتم ..

  • هستی ...

یادم نیست کی و کجا خوندم که کارمندها اول یک دفترچه قسطند که بعد دست و پا در میارند.. موقعی این و خوندم خندیدم و رد شدم اما الان وقتی این لطیفه یادم میاد گریه‌ام می‌گیره..‌

چندسال اولی که کارمند شده بودم، همکاری که با هم تو یک اتاق بودیم دائم قسط می‌داد و هیچی از حقوقش نمی‌موند طفلک هر روز داشت حساب و کتاب می‌کرد تا بتونه قسطهاش و بپردازه..و من متعجب که خوب چرا اینقدر وام می‌گیری که اینقدر اذیت شی!

حالا تقریبا ۱۰ ساله که کارمندم و اینقدر در انواع وام‌های مختلف غرق شدم که اصلا چیزی از حقوقم‌ نمی‌مونه..تا یک قسط تموم می‌شه و با خودم می‌گم آخیش لااقل از این ماه یه چی از حقوقم واسه خودم می‌مونه باز شرایطی پیش میاد که مجبور میشم باز وام بگیرم..

از چند ماه پیش می‌دونستم با توجه به اقساطی که باید بپردازم پاییز سختی خواهم داشت و دیماه سختترین ماه از نظر مالی قرار بود باشه..خداروشکر پاییز تموم شد و اقساط دیماه رو هم پرداخت کردم هر چند با سختی بسیار و امیدوارم دیگه مجبور نشم وام بردارم..

این ماه واسه امیررضا لپ‌تاپ خریدم و از اینکه می‌بینم خوشحاله خوشحالم، فرایند انتخاب و خرید خیلی واسم سخت بود؛ امیدوارم هزینه زیادی که پرداخت کردم ارزشش و داشته باشه.

  • هستی ...

همونطور که داره عکسهای بازی رو تو گوشی من نگاه میکنه هی اصرار می‌کنه اجازه بدهم یه بازی دیگه(۳۶ تا بازی تو گوشیم ریخته) واسه خودش نصب کنه و من میگم نه

میگه یا بذار بازی بریزم یا می‌کشمت!!

همانطور که دارم کتابم و می‌خونم میگم خوب بیا بکش چون اجازه نمی‌دهم.

همونطور که سرش تو گوشیه کمی آهسته تر طوری که معمولا با خودش حرف می‌زنه میگه: اگه بکشمت یه عالمه بازی می‌تونم ‌تو گوشیت بریزم !!!

من و امیررضا با چشمهای متعجب به هم نگاه می‌کنیم و می‌زنیم زیر خنده..

امیررضا میگه: مامان مواظب خودت باش انگیزه‌اش بالاست.

  • هستی ...