در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۴ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

از وقتی بابا رفته و یه آدم داغدیده شدم خیلی باید حواسم به خودم باشه؛ هر تلنگری و هر چیزی که شاید برای بقیه بی‌ربط به نظر برسه من و به گریه می‌اندازه و ساعت‌ها افسرده هستم و بعد باید خودم‌ و از چشم مامان و داداش‌ها و بچه‌ها دور نگه دارم تا متوجه چشم‌های ورم‌کرده من نشوند. بنابراین چندوقته من موسیقی گوش ندادم اخه هر اهنگی می‌تونه من و آوار کنه، اگه آهنگ‌ غمگین باشه و مرتبط به غم و جدایی و مرگ و پدر و رفتن که دلیلش مشخصه اگه کردی باشه بدتر چون بابام آهنگ کردی دوست داشت و چون بابا روز عید فطر حالش بدتر شد و از خونه رفت تمام آهنگ‌هایی که اون روز پخش شد من و پرت می‌کنه به همون روز و اون حال و هوای وحشتناک خودم و خانواده‌ام.

 وقتی تو تی‌وی دعای فرج پخش میشه و بیمارستان و بیمار کرونایی نشون می‌ده و یا حتی وقتی حرف از اتمام‌ کرونا و کم‌شدن آمار مرگ و میر می‌زنند من اشکم روانه می‌شه. وقتی حرف از سختی مرگ با خفگی می‌شه به خودم احساس خفگی دست می‌ده و وقتی برخی افراد ضد واکسن می‌گن کرونایی وجود نداره و این فقط تلقینه و استرس باعث مرگ می‌شه گریه می‌کنم.

دلم برای عمویم خیلی تنگ شده؛ دلم می‌خواد برم ببینمش و بغلش کنم تا یکم گرمای وجود بابا رو از عمو بگیرم، دلم می‌خواد حرف بزنه و من به چشماش که شبیه باباست خیره بشم و به صداش که با همون آهنگ بابا حرف می‌زنه گوش بدهم اما می‌ترسم طاقت نیارم و از دلتنگی من عمو هم دلتنگ‌تر بشه...

انگار به تنهایی از پس این بحران برنمیام، دارم به رفتن پیش مشاور فکر می‌کنم.

  • هستی ...

هفته گذشته، هفته بسیار پرکاری واسه من بود؛ اول اینکه دوستم بعد از ۴ سال اومد ایران و قرار گذاشتیم هم و ببینیم؛ شنبه ساعت ۴ همگیمون که می‌شیم ۴ نفر خونه مهین بودیم، مهین فرزند سومش تازه به دنیا اومده یعنی شنبه دقیقا ۴۰ روزش بود؛ وقتی دیدمش از اینکه تا این حد کوچولوی تعجب کردم ۲ سال بود نوزاد از نزدیک ندیده بودم و دلم براش ضعف می‌رفت اما بغلش نکردم چون نگران بودم خدای ناکرده بچه بیمار بشه اما مهین بی‌خیال کرونا، متین و داد بغلم و واقعا انرژی گرفتم از بغل کردن نوزاد. خوب؛ دیدن دوباره ملیحه و دورهمی ۴ تاییمون بعد ۴ سال خیلی چسبید کلی گفتیم و خندیدیم و گریه کردم و همدلی کردند و باز خندیدیم...یه روز خوب و با انرژی داشتم طوری که رسیدم خونه تا ۱ نیمه شب هنوز ذوق روزی که گذرونده بودم تو دلم بود و خوابم نمی‌برد.

دوشنبه همگی اومدند خونه من و باز کلی باهم حرف زدیم؛ خوبی جمع دوستانه اینه که همه‌اش حرف داری و حرفات تموم نمی‌شه (الان‌ یادم نمیاد اون روز چی به هم‌ گفتیم فقط یادمه که بهم خوش گذشت خیلی) یهو سارا پیشنهاد داد که اخرهفته بریم خونه مامان ملیحه و شب و باهم بگذرونیم یکم‌که در موردش حرف زدیم و دنبال جایی بودیم‌ که بدون مزاحمت شب و دوستانه باهم باشیم ملیحه پیشنهاد داد دعوتمون کنه هتل و یک شب و باهم تو هتل باشیم.مهین به دلیل داشتن نوزاد گفت نمیاد و یکی از دوستان مشترک سارا و ملیحه که منم دورادور اونو می‌شناختم قرار شد با ما بیاد. 

شب یلدا ۱۴۰۰ از ساعت ۷ شب تا فرداش ساعت ۱۲ ظهر رفتیم هتل قصرطلایی مشهد. کلی شب‌زنده‌داری کردیم و خوش گذشت. صبحانه هتل محشر بود و ملیحه بازم برامون خاطره ساخت. بعد به این نتیجه رسیدیم که فقط ما می‌خواهیم باهم باشیم محلش فرق نداره چه هتل چه خونه هرکدوممون فقط جمع ۴ نفره‌امون باشه بهمون خوش می‌گذره. هتل که بودیم‌ جای خالی مهین پرکردنی نبود.

  • هستی ...

امید: مامان تو از دست بابایی ناراحتی؟

من: نه عزیزم. چرا ناراحت باشم؟

امید: چون بابایی فوت کرده!

من: نه؛ اخه خودش که نمی‌خواسته فوت کنه.

امید: من فیلم‌های بابایی رو بذارم تو ناراحت می‌شی؟

من: نه خوشحالم می‌شم که بابایی رو ببینم.

امید: من همیشه تو هارد (پاک نشود) و نگاه می‌کنم تو فیلم‌های تولد امیر که بابایی هست.

 

  • هستی ...

می‌شه تندتند آجیل خورد، می‌شه کیوی خورد و اصلا متوجه مزه‌اش نشد، می‌شه اونقدر چای داغ نوشید که با هر جرعه بغضتم فروخورده بشه و مانع از ریزش اشکت بشی. می‌شه اونقدر به تلویزیون خیره شد ‌که بقیه ازت بپرسند این چی می‌گه؟ و تو اصلا متوجه نباشی موضوع چیه!

و این پروسه وحشتناک قراره دو شب دیگه هم تکرار بشه.

نمی‌دونم‌چه کسی رسم کرد که می‌شه شب چله رو در شبهای متفاوت برگزار کرد!

امشب مامان و داداش وسطی و کوچیکه خونه من بودند و فردا قراره مراسم شب چله خونه مامان باشیم تا داداش بزرگه هم که امشب خونه خانواده خانمش بوده با ما هم شب‌چله رو داشته باشه و پس‌فردا هم قراره خونه پدر همسر باشیم و من باید تمام تلاشم و به کار ببرم که حواس خودم و از تفاوت این شب‌چله با شب چله‌های سالهای قبل پرت کنم تا شب‌چله بقیه خراب نشه و متوجه اشکهای من نشوند.

بابا جونم یادته سالهای قبل کرونا اونقدر صدای خنده‌مون تو شب‌های چله بلند بود که نگران‌ آسایش همسایه‌ها می‌شدی؛ امسال از خونمون جز صدای تلویزیون صدای دیگه‌ای بلند نشد. 

  • هستی ...