چراغ برات
و فردا چراغ براته و بابام نیست...
فردا به رسم هر سال میریم سر مزار درگذشتگانمون و امسال بابا نیست که زودتر از همه شکلاتهایی که گرفته رو سر مزار بابابزرگ و مادربزرگم بذاره.
امشب با دل خون رفتیم تو شیرینی فروشی و کلی شیرینی سیاه خریدیم برای فردا. مامان طفلکمگفت خوب تا اینجا اومدیم واسه عیدم بخریم و من گفتم مگه عیدی هست که شیرینی بخریم ؟! مامان گفت بالاخره روز اول که کسی میاد خونمون. گفتم بذار همون ۲۹ ام یه جعبه میخریم.
خوب یادمه همیشه چراغبرات برام روز شادی بود. همه فامیل و سر مزار میدیدم و کلی شیربنی و شکلات و روغنجوشی که من خیلی دوست دارم تقسیم میشد.
همه رفتگانمون مربوط به سالهای دور بود و چراغ برات برام دلتنگی نداشت. برعکس انگار اومدیم دیدنشون و سر همه مزارها شیرینی و شکلات بود. پارسال عمو هم به درگذشتگانمون اضافه شده بود و من با دلتنگ و چشم اشکبار سرمزار عمو بودم و دیگه حس شادی از چراغبرات نگرفتم. امسال که وحشتناااک بود بابا هم بین ما نبود و باید سرمزارش حاضر میشدیم. دیگه از اینکه همه اقوام اونجا جمعند خوشحال نبودم. ۳ روز رفتیم و اومدیم و فقط حسرت خوردیم.
چراغ برات: ۳ روز منتهی به نیمه شعبان که تو مشهد رسمه سر مزار اموات میروند و خیرات میکنند.
روغنجوشی: یه خمیر نازک و گرد که تو روغن سرخش میکنند و در شکر میغلتانند.
- ۰ نظر
- ۲۳ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۱۱
- ۵۵ نمایش