در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

دو سال گذشت.

هنوز قلبم از نبودنت تیر می‌کشه، هنوز خاطرات وحشتناک اردیبهشت ۴۰۰ اونقدر واسم پررنگه که با خودم مرورش نمی‌کنم. هنوز حالت چشمهای نازنینت، تکون دادن دستت و نگاههات، اشاره‌هایی که تو بیمارستان می‌کردی و من از پشت شیشه متوجه نمی‌شدم چی می‌گی تمام وجودم و به آتیش می‌کشه. هنوز نمی‌تونم بهت فکر کنم و اشک نریزم. 

بابا دلم برات تنگ شده خیلی بیشتر از حد توان و طاقتم. خدا صبر نداد!

امروز برات مراسم یادبود و ختم انعام گرفتم، اقوام اومدن خونه ما، سعی کردم همه کار و خودم انجام‌ بدهم شاید یه ذره خوشحالت کرده باشم، شاید بیای به خوابم..

چگونه این همه غم را به هر طرف بکشانم..

  • هستی ...

غمی نشسته به جایت

۰۶
ارديبهشت

دیشب تولد امیر بود و امروز تولد داداش کوچکه است.

سال ۱۴۰۰ روز ۵ اردیبهشت بعد از افطار، کیک تولد امیر و اوردم و اخرین عکس خانوادگی با بابا رو گرفتیم، من عکس می‌گرفتم، به مامان گفتم‌ برو کنار بابا بشین مامان با فاصله روی مبل نشست و‌گفت کنارش نمی‌شینم مریض می‌شم، بابا صورتش گرگرفته بود و عطسه می‌کرد و می‌گفت حساسیته.

امیر بعدها گفت دیگه نمی‌خواهم واسم تولد بگیرید.

روز ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ دوستان داداش کوچکه واسش تولد گرفتند و یک کیک شکلاتی بزرگ اورد خونه که بعد افطار همگی بخوریم، اون کیک دست‌نخورده  رفت تو سطل آشغال.

داداش وسطی گفت تولد امیره و من گفتم چنین روزی تاریخ شروع مصیبتمونه، از این روزها بدم میاد با خنده گفت خاطرات بد و با خوب جایگزین کن.

پسرم ۱۸ ساله شد، اقای همسر کیک اماده خرید و من به داداش اولی گفتم یه لباس واسه داداش کوچکه بخره، که تولد دوتاشون و یکی کنیم، کیک و بردیم خونه مامان و تولدت مبارک گفتیم کیک خوردیم هدیه نقدی دادیم.

عکس نگرفتم، حواسم‌ بود روی مبل‌های راحتی نباشیم و شنیدم که داداش کوچکه گفت‌ از تولد متنفرم!

 

 

  • هستی ...

دغدعه‌های امید

۰۵
ارديبهشت

۱- دیروز ظهر امید با ناراحتی دراز کشیده بود و تو گوشی باب‌اسفنجی نگاه می‌کرد، و گفت از مدرسه متنفرم! بهش گفتم باز چی شده؟ گفت تو دیکته معلممون گفته دروغ وقتی دفترم و داده غلط گرفته و می‌گه دوغ درسته!

آقای همسر گفت حتما سروصدا بوده خوب نشنیدی می‌گه نه کلاس ساکت بود خودش گفت دروغ.

۲- دفترش و به باباش نشون می‌ده و با دلخوری و عصبانیت می‌گه ببین چقدر تو کلاس مشق نوشتم( دو ورق کامل نوشته بود) باباش می‌گه آفرین. می‌گه آفرین نداره، دستم‌ درد گرفت اینقدر معلممون گفت بنویسید!

۳-  دارم ظرف می‌شورم که امید می‌گه مامان اگه دوست داری من تا کلاس دوازدهم برم مدرسه که هم پسرت باسواد بشه و هم تو خوشحال بشی فردا سی‌دی بازی بتمن در تیمارستان آرکام رو واسم بخر!

۴- وقتی آقای همسر می‌ره دنبال امیر ، واسه امیر ماجرای دوغ و دروغ و تعریف می‌کنه، شب موقع چای خوردن امیر به امید می‌گه معلمت بهم زنگ زد و گفت دیکته امید ضعیفه و به جای دوغ نوشته دروغ:) امید با قیافه حق‌به جانب و طلبکارانه به داداشش می‌گه آخه یک غلط می‌شه ضعیف!

۵- اولین دندونش افتاد و دیشب گذاشت زیر بالشش که فرشته مهربون واسش هدیه بیاره،( امیر یه سی‌دی بازی مرد عنکبوتی واسش خرید و گذاشت زیر بالشش)

۶- الان که تو مسیر برگشت به خونه‌ام امید زنگ زد و با ذوق و شوق گفت که فرشته مهربون واسش سی‌دی بازی اورده و انگار واقعا وجود داره چون دندونشم برده! و پیشنهاد داد اسمش فرشته دندونی باشه.

 

  • هستی ...