در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

پارک دو نفره

۲۵
فروردين

اخرین باری که امید و بردم پارک سال ۹۸ بود شبی که می‌خواستم هدیه روز مادر بخرم روبروی مغازه یک فضای سبز بود که وسایل بازی داشت. اواخر بهمن بود و هوا کمی سرد اما امید با خوشحالی سرسره بازی کرد و کلی کیف کرد..بعد دیگه کرونا اومد و هر بار که امید می‌گفت جایی بریم بهش گفتم بذار کرونا تموم بشه می‌برمت پارک.. با بابا میری استخر...کلاس شنا ثبت نامت می‌کنم...میری مهدکودک و کلی دوست ‌پیدا می‌کنی...میریم شهربازی..میریم مسافرت.. می‌برمت حرم امام رضا و...وقتی کرونا تموم شد.

اما انگار  این‌ کرونا کوفتی حالا حالاها نمی‌خواد تموم بشه.. پریروز بعدازظهر یهو داداش بزرگه زنگ زد که می‌خوام سامیار و ببرم پارک‌ بده امیدم ببرم! من گفتم یکم صبر کن آماده میشم میام..رفتیم داخل یکی از هتل های معروف مشهد و محل فضای بازی بچه‌ها...هیچ‌کس نبود؛ امید یک دل سیر بازی کرد اینقدر اینور و اونور دوید که دلم نمیومد برش گردونم. 

امیدوارم هر چه زودتر روزی برسه که بدون ترس و بدون ماسک، دلخوشی های کوچیک بچه هامون و برآورده کنیم.

 

  • هستی ...

ای پادشه خوبان...

۰۹
فروردين

دیشب با خودم‌ فکر کردم که فردا نیمه شعبانه و من از اول کرونا تا الان تو هیچ مناسبتی ذوق اون مناسبت و نداشتم:( اما دلم نیومد نیمه شعبان و همینطوری بگذرونیم؛ ساعت ۱۱ شب بود که پیتزا سفارش دادم تا لااقل بچه‌ها شاد بشن بعد هم به امید گفتم چون تولد امام زمان بود جشن گرفتیم و پیتزا سفارش دادم برات.

امروز با اینکه هنوز دلم حال و هوای عید و نداشت پیام تبریک تو گروه خانوادگی گذاشتم و تموم...دیگه یه روز عادی شد مثل مابقی روزها.

چند لحظه پیش ستاره روشن دردانه رو دیدم و این پست و خوندم، چشمهام تر شد، یادم اومد که منم چند سال پیش خواب دیدم امام زمان تو حرم امام رضاست و یک گروه از مردم دورش جمع شدند یکی از دوستانم هم که ساداته و من خیلی قبولش دارم اونجا بود، من خجالت می‌کشیدم برم جلوی حضرت و از دور نگاه می‌کردم..

یادم اومد چند سال پیش همکارم گفت که از دخترخواهرش پرسیده چه آرزویی داری و اون گفته آرزو دارم پسرم جزو یاران امام زمان باشه و من دلم برای آرزوش پر کشیده بود.

  • هستی ...

آی آدمها که..

۰۷
فروردين

دانشجو بودم که آزاده نامداری تازه مجری بعضی از آیتم‌های برنامه خانواده شده بود...خیلی از اجراش خوشم میومد..پرانرژی بود و با نشاط و تندتند حرف می‌زد، بدون تپق و مسلط...چادری بودنش بیشتر جذبم کرده بود... من‌کلا از اجرای ۳ تا مجری خوشم میومد اول از همه عادل فردوسی‌پور(که شده بود تا ۳ صبح پای برنامه نود بیدار بشینم) فرزاد حسنی با برنامه کوله‌پشتی و آزاده نامداری...

وقتی فرزاد حسنی و آزاده نامداری ازدواج کردند خوشحال شدم گفتم چه خوب به هم میان.. خوب حواشی ازدواجشون و شنیدم و بعدش جدایی و حواشی بعدی خانم نامداری..و هربار متعجب می‌شدم و می‌گفتم حیف آزاده نامداری توانمند بود.

چقدر زندگی عجیب و غیرقابل پیش‌بینیه..حیف

 

  • هستی ...

بهار اومد و منم مثل خیلی های دیگه حال و هوای عید ندارم.

یک روز قبل سال تحویل خونه‌تکونی رو تموم کردم و خریدم رفتیم..برای اولین بار سفره هفت سینم چندساعت قبل سال تحویل چیده شده بود و دیگه مثل سالهای قبل هول‌هولکی دنبال جور کردن بساط هفت‌سین نبودم.

دقیقا چندثانیه قبل از سال تحویل سر اینکه کدوم کانال تلویزیون و نگاه کنیم تا سال تحویل بشه بین امیررضا  و همسر یک جروبحث کوچک پیش اومد همسرم با ناراحتی زد کانال ۳ و سال تحویل شد..اوقاتمون تلخ شده بود هیچ کدوم به هم تبریک نگفتیم.

به اتفاق بچه‌ها و بدون همسر، رفتیم ‌پایین و به مامان و بابا تبریک‌گفتیم. برخلاف پارسال همدیگر و بغل کردیم و بوسیدیم، بعد داداش بزرگه هم اومد و تا شب سعی کردیم شاد باشیم..مامان چندبار سراغ آقای همسر و گرفت که بهانه‌های همیشگی رو واسه غیبتش آوردم...

سعی کردم ناراحتی رو کش ندهم تا عید واسه بچه‌ها عید باشه. بعد از اذان مغرب، همسر و صدا زدم تا به خونه پدر ایشون بریم...

دیروز رفتیم خونه‌باغ، امید تا شب می‌دوید و بازی می‌کرد، طفلکم تو خونه دایم حوصله اش سر میره و از من می‌خواد  باهاش بازی کنم که از صدبار درخواستش دوبارش و می‌تونم قبول کنم و دیروز به خاطر امید خوشحال بودم که بازی می‌کنه و می‌خنده.

امشبم مامان و بابا و برادرها قراره بیان خونه من عید دیدنی و البته شام. فردا هم که تعطیلات به طور رسمی تموم میشه و باید بروم سرکار..

خیلی خوشحالم که خودم و خانواده‌ام سالم و هنوز کنار همیم و این هزار شکر داره.

خوشحالم که بار دیگه بهار اومده و می‌‌تونیم قشنگیهای بهار و دوباره ببینم.

دلیلی واسه ناراحت بودن ندارم اما دلم گرفته و حال و هوای عید و ندارم شاید به خاطر طولانی شدن خانه‌مانیه! شایدم به خاطر اینکه دایره رفت‌وآمدهامون خیلی محدود شده(فقط اعضائ درجه یک خانواده) شایدم به خاطر محدودیت در انتخاب نحوه گذراندن اوقات فراغت! بالاخره هر چی هست باید حال و هوام و عوض کنم..

 

 

 

  • هستی ...