کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
بهار اومد و منم مثل خیلی های دیگه حال و هوای عید ندارم.
یک روز قبل سال تحویل خونهتکونی رو تموم کردم و خریدم رفتیم..برای اولین بار سفره هفت سینم چندساعت قبل سال تحویل چیده شده بود و دیگه مثل سالهای قبل هولهولکی دنبال جور کردن بساط هفتسین نبودم.
دقیقا چندثانیه قبل از سال تحویل سر اینکه کدوم کانال تلویزیون و نگاه کنیم تا سال تحویل بشه بین امیررضا و همسر یک جروبحث کوچک پیش اومد همسرم با ناراحتی زد کانال ۳ و سال تحویل شد..اوقاتمون تلخ شده بود هیچ کدوم به هم تبریک نگفتیم.
به اتفاق بچهها و بدون همسر، رفتیم پایین و به مامان و بابا تبریکگفتیم. برخلاف پارسال همدیگر و بغل کردیم و بوسیدیم، بعد داداش بزرگه هم اومد و تا شب سعی کردیم شاد باشیم..مامان چندبار سراغ آقای همسر و گرفت که بهانههای همیشگی رو واسه غیبتش آوردم...
سعی کردم ناراحتی رو کش ندهم تا عید واسه بچهها عید باشه. بعد از اذان مغرب، همسر و صدا زدم تا به خونه پدر ایشون بریم...
دیروز رفتیم خونهباغ، امید تا شب میدوید و بازی میکرد، طفلکم تو خونه دایم حوصله اش سر میره و از من میخواد باهاش بازی کنم که از صدبار درخواستش دوبارش و میتونم قبول کنم و دیروز به خاطر امید خوشحال بودم که بازی میکنه و میخنده.
امشبم مامان و بابا و برادرها قراره بیان خونه من عید دیدنی و البته شام. فردا هم که تعطیلات به طور رسمی تموم میشه و باید بروم سرکار..
خیلی خوشحالم که خودم و خانوادهام سالم و هنوز کنار همیم و این هزار شکر داره.
خوشحالم که بار دیگه بهار اومده و میتونیم قشنگیهای بهار و دوباره ببینم.
دلیلی واسه ناراحت بودن ندارم اما دلم گرفته و حال و هوای عید و ندارم شاید به خاطر طولانی شدن خانهمانیه! شایدم به خاطر اینکه دایره رفتوآمدهامون خیلی محدود شده(فقط اعضائ درجه یک خانواده) شایدم به خاطر محدودیت در انتخاب نحوه گذراندن اوقات فراغت! بالاخره هر چی هست باید حال و هوام و عوض کنم..
- ۰۰/۰۱/۰۴
- ۶۵ نمایش
ما تازه از فردای سال تحویل خونه تکونی رو شروع کردیم با بابا :D
الان 5 روز گذشته نصف خونه تموم شده :D
اوم.... امیدوارم همیشه دریای شادی دلتون قطره های غم رو تو خودش هضم کنه و به عبارتی غمهاتون توی شادی دلتون گم بشن.
و سال بسیار خوبی رو براتون از خداوند میخوام.