در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

امروز بعد از دوهفته یک‌ ساعت وقت آزاد پیدا کردم‌ تا سریال بازی مرکب و ببینم.

امیدرضا داشت کارتون دیو و دلبر می‌دید، امیررضا  هم آزمون مجازی داشت چون مامان خونه نبود هارد و بردم خونه مامان تا اونجا براحتی سریال ببینم. به اواسط سریال رسیدم که امیدرضا اومد پایین و هر چی بهش اصرار کردم بره بالا و کارتون خودش و ببینه گفت نه می‌خوام فیلم تو رو ببینم! امیررضا هم آزمونش تموم شد و اومد پایین پیش من.

خوب قسمت اول بود و تو بازی حدف بازیکن به معنای کشته شدن اون فرد بود.

فیلم که تموم شد به شوخی به امیررضا گفتم یادت باشه تو هر بازی که بهت پیشنهاد دادند شرکت نکنی.

بعد از چندساعت امیررضا گفت از طرف مدرسه به صورت گروهی می‌برنشون پینت‌بال؛ امید در حال بازی کردن بود و یهو با ناراحتی و عصبانیت داد زد نباید بری شاید بکشنت! حالا هرچی من و امیر می‌خواستیم قانعش کنیم که یک بازیه و اتفاقی نمیفته اشکهاش می‌ریخت و می‌گفت نمی‌خوام داداشم بره پینت‌بال.

نتیجه‌گیری اخلاقی: وقتی نمی‌تونید بچه‌اتون و کنترل کنید که نیاد و فیلمی که مناسب سنش نیست و نبینه پس فیلم نبینید.

  • هستی ...

امروز بعد ماه‌ها اعلام شد که رنگ شهرم زرد شده.

اسفندماه ۹۹ مشهد آبی بود و بعد بازشدن راه‌ها و کنار گذاشتن پروتکل‌ها و ورود زائرین به شهر همه دست به دست هم داده و به ۱۰ فروردین نرسیده بودیم که رنگ‌ کرونایی شهر نارنجی و بعد قرمز شد و در مرداد و نیمه اول شهریور سیاه شد.

وضعیت مردادماه اونقدر خراب بود که من تو مسیر رفت و امدم به سرکار فقط افراد سیاه‌پوش و پرده عزا دم درب خونه‌ها می‌دیدم. همه دربه‌در دنبال دارو و بیمارستان و راه‌چاره بودند و... با اینکه با آدمها ارتباط چندانی نداشتم اما حس می‌کردم گرد مرگ روی شهر پاشیدند و همه افسرده و ناراحتند.

الان دوباره شهر زرد شده و شلوغ، دوباره همه جا جنب و جوش دیده میشه و مردم بدون ترس، بدون ماسک و کنار هم ...

و خدا کنه واکسن هایی که تزریق شده باعث بشه که پیک بعدی نداشته باشیم. خداکنه دیگه کسی به خاطر کرونا عزادار نشه.

من این روزها با ترس به جمعیتی که به حرم هجوم‌ می‌آورند نگاه می‌کنم، با ترس به صف‌های نذری و موکب‌های عزاداری خیره میشم. و با نفرت به آدمهایی که ماسک ندارند و بی‌خیال عزیزانی که رفتند و یا دارند با مرگ دست و پنجه نرم می‌کنند هستند. 

 

 

  • هستی ...

دیروز مامان به رسم هر سال آش و دیگچه درست کرد و تمام فامیل اومدند خونه‌باغ و سهم آش و دیگچه‌اشون و گرفتند. 

این آش و دیگچه بر‌میگرده به سالی که من کنکوری بودم و مامان نذر کرد اگه من مشهد قبول بشم تو محرم ۱۰ روز مراسم روضه امام حسین تو خونه برگزار کنه و روز آخر آش بده من چون خیلی دیگچه دوست دارم‌ گفتم مامان دیگچه هم بده و مامان قبول کرد. از اونروزها حدود ۲۰ سال می‌گذره و با اینکه فقط مامان یکسال نذر داشت پس از اون هرساله روضه گرفت و روز آخر سفره پهن می‌کردیم مردم میومدند به صرف آش و دیگچه و بقیه مخلفات سفره. خیلی ها نذر می‌کردند و سال بعد که حاجتشون روا می‌شد در تهیه وسایل دیگچه و آش سهیم می‌شدند.

مامان هرسال موقع هم‌زدن آش یا دیگچه می‌گه خدایا همه‌مون سلامت باشیم و سال دیگه هم این دیگ و برپا کنیم...

پارسال به خاطر کرونا دیگه از روضه صرف‌نظر کردیم و مامان آش و دیگچه رو تو خونه باغ درست کرد و بقیه اومدند اونجا و سهمشون و ظرفی گرفتند و بردند.

امسال صفر که شروع شد مامان به من گفت کی آش و دیگچه رو بدیم و من گفتم امسال که دیگه همه‌مون نیستیم لزومی نداره ادامه بدیم این رسم و ...بابام که نیست ما هم که دیگه دل خوش نداریم، مامانم قبول کرد.

باز هفته پیش یهو گفت دلم نمیاد و شروع کرد به تدارک وسایل آش و دیگچه و از پنج‌شنبه رفتیم خونه باغ و رو اجاق دیگچه درست کردیم و روز جمعه آش و مامان درست کرد.( اولین سالی بود که موقع هم‌زدن دیگچه بابا کنارمون نبود، اولین سالی بود که من موقع هم‌زدن هیچ حاجتی نداشتم و هیچ نذری نکردم)

دیشب که برگشتیم خونه من و مامان از خستگی هلاک بودیم. مامان دیشب گفت خیلی خسته شدیم دیگه این آخرین بار بود.( من از خدا خواستم آخرین بار نباشه، مامانم سالهای  زیادی سلامت باشه و توانش و داشته باشه هرسال این مراسم و بگیره اگه منم بودم کمکش باشم.)

  • هستی ...