در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۲ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

تمام هفته پیش منتظر اعلام نتیجه کنکور بودم و تا می‌رسیدم خونه می‌دیدم امیر پکر و ناراحته ازش می‌پرسیدم نتایج اومد و اونم‌ می‌گفت نه( نگران بودم در همان ساعاتی که من تو محل کار، سایت و چک نکردم اومده باشه)

روز چهارشنبه اعلام شد که شنبه ۱۵ مهرماه نتیجه اعلام می‌شه، پنج شنبه شب خیلی خسته بودم و ساعت ۱۲ شب خوابیدم گویا حدود ساعت ۱ اعلام شده که تا دقایقی دیگر نتایج در سایت سامانه سنجش اعلام می‌شود امیر طفلک تا صبح بیدار بوده و بالاخره ساعت ۸ صبح نتیجه اعلام شده.

من پنج‌شنبه شب تا صبح خواب اعلام نتایج و می‌دیدم و تو خواب استرس زیادی داشتم به نحوی که یه بار از خواب پریدم و با خودم گفتم برم یه نگاه بکنم‌ ببینم نتیجه اومده یا نه، باز با خودم فکر کردم که بهتره با امیر سایت و نگاه کنم‌ و بذارم بچه بخوابه شاید نتیجه واسش ناراحت‌کننده باشه، در صورتی که همون لحظه امیر بیدار و با دوستاش منتظر اعلام نتایج بوده.

ساعت ۸ صبح، امیر هیجان‌زده صدام زد مامان و من به سرعت بلند شدم، امیر با هیجان و خوشحالی زیاد، بهت زده گفت فردوسی قبول شدم.

از خوشحالی بالا و پایین می‌پریدیم، همدیگه رو بغل کردیم و من بوسیدمش بارها، خداروشکر کردم بابت اینکه امیر بعد از چندماه داره بلند بلند می‌خنده و خوشحالی می‌کنه، خداروشکر کردم بابت اینکه پسرم کنار خانواده می‌مونه و لازم نیست غربت خوابگاه و تحمل کنه، خداروشکر کردم که با دوستاش در یک دانشگاه و یک دانشکده درس می‌خونند و خداروشکر کردم که پسرم تو همون محیطی قراره درس بخونه و تجربه‌های جدیدی کسب کنه و به دنیای جوانی وارد بشه که من تجربه‌اش کردم و برام دلنشین و مملو از خاطرات شیرین بوده.

- موقع صبحانه، امیر یه خاطره از بابا گفت که اه کشیدیم از نبودنش و چشمهای دوتاییمون تر شد، اگه بود حتما خیلی خیلی خوشحال می‌شد و با ما بالا و پایین می‌پرید بعدشم می‌گفت باید دکتری می‌خوندی پسرجان.

  • هستی ...

امید اصلا طاقت باخت تو بازی‌ها رو نداره و اگه حین بازی متوجه بشه که داره می‌بازه، گریه می‌کنه.

دیشب با امید منج بازی می‌کردم که با اینکه امید از من جلوتر بود و دوتا مهره رو برده بود تو خونه، اما چون من پشت‌سرش بودم و امکان حذف مهره‌اش بود، می‌خواست تقلب کنه که من اجازه ندادم و اونم طبق معمول زد زیر گریه.

بنابراین منم دعواش کردم و گفتم بازی برای اینه که به آدم خوش بگذره وقتی تو ناراحت می‌شی دلیل نداره بازی رو ادامه بدهیم و علیرغم اصرارش بازی رو جمع کردم و چون وقت خوابش رسیده بود فرستادمش بره بخوابه و اونم با گریه و عصبانیت رفت تو اتاق و خوابید.

امروز بعد از نهار، امید گفت مامان میای با هم منج بازی کنیم منم بهش گفتم نه، چون تو جنبه بازی نداری! امیدم عصبانی شد..بعد از چند لحظه به امید گفتم می‌شه کنترل تلویزیون و بهم بدی؟ امید گفت نه. بعد کمی منتظر ماند و چون من چیزی نگفتم خودش گفت شاید دلت بخواد بدونی چرا! چون که تو جنبه بچه‌داری نداری!

 

  • هستی ...