در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۱ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

سه شنبه که داشتم اماده می‌شدم برم اداره، امید بیدار شد و به من گفت مامان حالم خوب نیست. امید آگاهی زیادی نسبت به بدنش داره و وقتی می‌گه حالم خوب نیست من مطمئنم که حتما تا چند ساعت بعد نشونه بیماری آشکار می‌شه واسه همین بهش گفتم باشه عزیزم امروز نمی‌خواد بری مدرسه و تو خونه استراحت کن.

ظهر که از اداره اومدم دیدم بله امید تب کرده البته تبش خفیف بود بهش استامینوفن دادم و امیدوار بودم‌ که تب ویروسی خفیف باشه و زود حال امید بهتر بشه، تو گروه مدرسه اشون معلم امید پیام‌ داده بود که تعداد زیادی از بچه‌ها بیمارن و والدین نگران درس بچه ها نباشن و اجازه بدهند بچه‌ها کاملا بهبود پیدا کنن  بعد بیان مدرسه.

چهارشنبه صبح با اینکه تب امید بیشتر شده بود اما تو اداره کار مهمی داشتم بهش ایبوپروفن دادم و به امیر سپردم که مواظبش باشه و خودم رفتم.

چهارشنبه بعدازظهر تبش بیشتر شده بود و تا بهش تب‌بر دادم بالا اورد امید خیلی از بالا اوردن بدش میاد و می‌ترسه، اشک‌های داغش رو گونه‌هاش می‌ریخت و مداوم بالا می‌اورد. سریع به دکترش تماس گرفتم تا وقت بگیرم که مشغول بود، لباس پوشیدم و به اقای همسر گفتم ببریمش دکتر، همسر گفت می‌تونی خودت ببریش؟ من باید برم جلسه..( مطب دکتر در خیابونی هست‌که اصلا جای پارک‌پیدا نمی‌شه و معمولا ماشین‌ها دوبل وایمیستن با راننده تو ماشین) از بی‌فکری همسر خیلی ناراحت شدم با تندی بهش گفتم شما ما رو برسون بعد هر( کمی مکث کردم دلم می‌خواست بگم جهنمی اما گفتم جایی) دویت داری برو، همسر رفت پایین و منم امید و که دآغ بود بغل کردم و بردمش تو ماشین خودمم عقب و کنار امید نشستم. به مطب دکتر که رسیدیم بدون هیچ حرفی پیاده شدم.

مطب مالامال از جمعیت بود تخمینم این بود که باید ۲ ساعت منتظر بشم، امید و نشوندم رو صندلی و رفتم ویزیت و بپردازم که منشی به من گفت می‌شه پول ویزیت و کارت به کارت کنید و یک رسید تراکنش بهم داد و گفت واسه یه نفر کشیدم کنسل کرده، منم گفتم ایرادی نداره و هزینه رو کارت به کارت کردم بعد خانم منشی به من گفت لطفا به دکتر نگید ( از این حرفش تعجب کردم و مشکوک شدم که نکنه داره دزدی می‌کنه و منم تو این کار همدستش شدم!) به رسید تراکنش نگاه کردم تاریخش درست بود البته مال دو ساعت قبل... هنوز در بهت بودم که خانم منشی اسم من و صدا زد و گفت بفرمایید داخل( یعنی تا مریض اوند بیرون من و فرستاد داخل با اینکه مطب مر از بیمار بود، خداییش از این بابت خوشحال شدم چون تب امید بالا بود و نگران بودم اما دیگه حدسم به یقین تبدیل شد که کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است)

- خانم دکتر من و خانواده‌ام و می‌شناسی چون از موقع تولد امیر، پیش ایشون می‌رویم واسه بچه ها و همیشه در بدو ورود احوال امیر و اقای همسر و می‌پرسند، منم خصوص ایشون اطلاعاتی دارم مثلا اینکه داروخانه کنار مطب متعلق به همسر خانم دکتره و ...

خوب دکتر امید و معاینه کرد و بهم گفت ویروسیه و تا ۵ روز طول می‌کشه و سفارشات لازم و کرد، می‌خواستم به دکتر ماجرا رو توضیح بدهم اما با توجه به وضعیت شلوغی مطب تصمیم گرفتم هنگام تحویل دارو این قضیه رو به همسرشون بگم.

به نظر من دست خانم دکتر شفاست چون از مطب که میومدیم بیرون حال امید خیلی بهتر از قبل بود، باهم رفتیم داروخونه و من داروها رو که گرفتم اتفاق رخ‌داده در مطب و برای اقای دکتر گفتم ایشونم ازم خواست تراکنشی که به حساب خانم‌منشی کردم و واسشون بفرستم تا بررسی کنند.( تو داروخانه یکی از کارکنان متوجه حرف من با اقای دکتر شد و به من با تندی و انزجار نگاه می‌کرد!)

حس خوبی نداشتم و از خدا خواستم من اشتباه کرده باشم و خانم منشی کارش   از دست نده اما نمی‌تونستم ساکت بمونم چون احساس می‌کردم خودم هم در این کار شریک شدم.

از داروخونه که اومدیم بیرون، می‌خواستم اسنپ بگیرم که صدای بوق ماشین همسر و شنیدم و دیدم ایشون منتظر مونده تا ما رو برگردونه و نرفته جلسه.

- یکی از دلایلی که من و مشکوک کرد این بود که ماه پیش هم که امید و برده بودم دکتر، خانم منشی از من خواست هزینه رو واسش کارت به کارت کنم و اون موقع هم گفت اشتباه کردم و من چون دفعه اول  بود شک نکردم..

- اومدم خونه با خودم فکر کردم اخه چرا من! مگه تو چهره من‌چی دیده که تصور کرده می‌تونه از من چنین درخواستی بکنه، و شایدم از افراد متعددی این درخواست و کرده و منم یکی از اونا

 

  • هستی ...