رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا
دو سال گذشت.
هنوز قلبم از نبودنت تیر میکشه، هنوز خاطرات وحشتناک اردیبهشت ۴۰۰ اونقدر واسم پررنگه که با خودم مرورش نمیکنم. هنوز حالت چشمهای نازنینت، تکون دادن دستت و نگاههات، اشارههایی که تو بیمارستان میکردی و من از پشت شیشه متوجه نمیشدم چی میگی تمام وجودم و به آتیش میکشه. هنوز نمیتونم بهت فکر کنم و اشک نریزم.
بابا دلم برات تنگ شده خیلی بیشتر از حد توان و طاقتم. خدا صبر نداد!
امروز برات مراسم یادبود و ختم انعام گرفتم، اقوام اومدن خونه ما، سعی کردم همه کار و خودم انجام بدهم شاید یه ذره خوشحالت کرده باشم، شاید بیای به خوابم..
چگونه این همه غم را به هر طرف بکشانم..
- ۰۲/۰۲/۲۷
- ۷۳ نمایش
عزیزم...
چه حرفی میشه زد 😔 درد کمی نیست...