در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

اقای همسر، آزمون آموزگاری قبول شده و فردا باید مدارک و ببره جهت بررسی و جلسه گزینش.

تا حالا چندین بار گزینش شده برای سازمان های مختلف ومطمئنم مشکلی نخواهد داشت. ( به نظرم اگر سازمان آموزش و پرورش بخواهد یه نفر و به عنوان الگو از تمام چیزهایی که مدنظرشه معرفی کنه اون فرد آقای همسر خواهد بود.)

تنها نگرانیم کبر سن هست، با اینکه سابقه چندین سال تدریس در دبستان و سالها آموزش داره اما نگرانم که به دلیل سن، قبولش نکنند و حق التدریس ادامه بده..

- حدسم درست بود و نگرانیم بجا..به دلیل کبر سن، در مرحله بررسی مدارک، دیگه مدارک آقای همسر و نگرفتند و ناامید شدیم از استخدام و تغییر وضعیت کاری همسر.

 

 

  • هستی ...

پرسش

۱۵
ارديبهشت

از ساعت ۹/۳۰ رفته تو تخت که بخوابه.

ساعت ۱۰ اومده و می‌گه: مامان یه سوال دارم این و جواب بده تا زود بخوابم

با دلخوری نگاهش می‌کنم.

می پرسه چرا با اینکه دماغ بین دو تا چشمه نمی‌تونیم اون و ببینیم؟

با تشر گفتم: امید برو بخواب؛ می‌گه بذار از بابا هم بپرسم ...

- امید رفت تو اتاق و امیر توضیح داد که یه جا خونده که مغز تصویر بینی رو حذف می‌کنه.

 

  • هستی ...

انتقام سخت

۱۰
ارديبهشت

چند وقته امید برای نوشتن تکالیف مدرسه اش خیلی اذیت می‌کنه به طوری که وقتی قراره بخوابه شروع می‌کنه به نوشتن تکالیف و من از این بابت عصبانی می‌شم و با تشر و ناراحتی می‌فرستمش واسه خواب.

دیروز از ساعت ۴ بهش می‌گفتم امید مشق‌هات و بنویس و او بی‌توجه به حرف من فقط بازی می‌کرد، بهش گفتم ساعت ۱۰ وقت خوابته و اگه تا اون ساعت تکالیفت تموم نشده باشه دیگه اجازه نمی‌دهم بنویسی.( به بازی کردنش ادامه داد، ساعت ۹ تازه شروع کرد به نوشتن، اونم از سر بی‌خیالی و دائم بلند می‌شد)

من یکی دو بار دیگه بهش یاداوری کردم که از ساعت ۱۰ اجازه نوشتن نداره و دیگه چیزی در مورد نوشتن مشق بهش نگفتم.

 ساعت ۱۰ شد و هنوز تکالیفش مونده بود. من دفتر مشق و کتابش و گرفتم و گذاشتم توی کیفش، شروع کرد به اصرار و گریه کردن که بذار بنویسم و من اجازه ندادم. آقای همسر خواست واسطه بشه که با ایما و اشاره مانعش شدم.

امید کمی گریه کرد و بعد بی‌خیال اومد شام بخوره، باباش ازش پرسید فردا جواب معلمت و چی می‌دی؟ با دلخوری گفت تو جوابم اسم مامان هم وجود داره...( بهش گفتم می‌خواهی بگی مامانم نذاشته با تکان دادن سر تایید کرد منم گفتم پس بگو قرار بوده تا ۱۰ شب تکالیفم و بنویسم اما دائم بازی می‌کردم)

از اداره که برگشتم امید خونه مامان بود و نیومد به من سلام کنه وقتی اومد بالا گفت مامان معلممون دعوام کرده منم تو مدرسه نزدیک بود گریه کنم فقط چون تو نذاشتی مشق‌هام و بنویسم! تمام زنگ‌های تفریح مجبور شدم تو کلاس بشینم و مشق بنویسم. بهش گفتم تا ۱۰ شب وقت داشتی خودت نخواستی تموم کنی تکالیفت و ضمنا خانم معلمت هم خوب کاری کرده. حواست باشه امشب تا ۹ وقت داری.

- امید گفت: تکالیفم و تو کلاس نوشتم فقط دیکته به مامان مونده، باید ۲۰ خط بهت دیکته بگم! گفتم وااا ۲۰ خط! چه خبره؟ شاید اشتباه می‌کنی( دیدم تو دفترچه یادداشتش هم نوشته دیکته ۲۰ خطی به مادر) زیر لب یکم غر زدم، معمولا معلمشون دیکته ۵ خطی می‌داد.

وقتی تمام تکالیفش و تموم کرد و نوبت دیکته من شد، شروع کرد به دیکته گفتن و خیلی هم تند می‌گفت، واقعا دستم خسته می‌شد مخصوصا که سعی می‌کردم کلماتی رو هم غلط بنویسم که جنبه یادگیری هم واسه امید داشته باشه، دیگه سر ۱۸ خط دادم دراومد که ای بابا معلمتون مادرها رو جریمه می‌کنه! امید با خنده گفت خوب بسه، بهش گفتم نه دیگه وقتی گفتند ۲۰ خط باید کامل بنویسم ۲ خط دیگه مونده بگو، برق شیطنت و تو چشماش دیدم بهش گفتم معلمتون گفته چند خط؟ خندید و گفت ۵ خط! 

 

 

 

 

  • هستی ...