در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

خاطره۷

شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۲۱ ب.ظ

بچه بودم تو سنین دبستان.. یادمه تابستون بود و به خونه ییلاقی پدربزرگم تو روستا رفته بودیم، با دخترخاله ام که یکسال از من بزرگتر بود رفته بودیم کنار استخر وسط روستا(استخر طبیعی و بکریه و دورادورش پر از درخته) دیدیم یه لنگه درب چوبی کنار استخر افتاده یهو دوتایی باهم گفتیم کرجی ( اون موقع ها کارتون هاکل بری فین پخش میشد) با تلاش فراوان اون لنگه در و انداختیم تو استخر و یه چوبم به عنوان پارو برداشتیم و دوتایی پریدیم روش... جالبه تا وسطهای استخر باهاش رفتیم اما یهو داشت تو آب فرو میرفت و ما با تعجب که چرا رو آب نمی مونه و داریم غرق میشیم شروع کردیم به جیغ کشیدن ... یک چوپان بنده خدا اومد وسط استخر و دوتاییمون و بغل کرد و از استخر آورد بیرون... ما دوتا تا ظهر تو آفتاب نشستیم تا خشک شیم بعدشم برگشتیم خونه و انگار نه انگار که شاید غرق می‌شدیم!

یه بار دیگه بازم‌ تابستون و اینبار تو روستای پدری، با برادرم و دخترعمو و پسر عموم که همگی همسن‌ و سال بودیم(همه زیر ۱۰ سال) صبح زود بعد از صبحانه از خونه مادربزرگم زدیم بیرون...خیلی راه رفتیم یه جا رسیدیم کوهها و تپههایی داشت که اصلا ندیده بودیم و یک استخر.. اول همگی شروع کردیم‌از کوه بالا رفتن من و برادر و دخترعمویم راه آسون و انتخاب کردیم از جاییکه هموارتر بود رفتیم بالا و همونجا نشستیم پسر عموم از یک مسیر سخت داشت میومد بالا نزدیک بالای کوه(اون‌موقع برامون کوه بود اما احتمالا الان تپه است)سر خورد و داشت میافتاد با یک دست به سنگ آویزان شده بود و کمک‌ میخواست من روسری داشتم انداختم سمتش و با بقیه بچه ها اون و بالا کشیدیم.. حالا بماند چندبار نزدیک بود سه تاییمون پرت شیم پایین و تمام بدن‌ پسرعمویم زخم و زیلی  شده بود... بعد از این کوهنوردی رفتیم رو لبه استخر نشستیم پاهامون و میزدیم تو آب، تصمیم‌گرفتیم بریم تو استخر آب بازی(هیچ تصوری از عمقش نداشتیم) که با این فکر که برگردیم لباس برداریم تا بعد از آب بازی لباسامون و عوض کنیم منصرف شدیم و برگشتیم.. مامانهامون اصلا نپرسیدند کجا بودید؟ چرا خاکی شدید؟ یا خیال دارید چه کنید؟ لباس که برداشتیم کنجکاو شدند و گفتند می خواهید چه کنید وقتی مشخصات استخر و دادیم گفتند اون استخر خیلی عمیقه و چند هفته قبلتر یک پسر جوان اونجا غرق شده! (فقط بهمون اطلاع دادند حتی تهدید نکردند که دیگه تنها اونجا نرویم!)

 

الان که خودم مادر شدم از نوع رفتار اون موقع مادرم خیلی متعجبم آخه مگه میشه ... چطوری چندتا بچه باهم تنها بیرون میرفتند و اصلا نگران نمی شدند !

 

 

 

  • هستی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی