در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

نبردی دیگر

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۵۳ ب.ظ

امروز از طریق تلویزیون متوجه شدم سالروز بازگشت آزادگان به میهن است..

یادش بخیر چه شور و شوقی بود.. یادمه کل خیابان خونه ما که یک ۲۰ متری بود پر از آدم بود همه همسایه ها،همه بچه ها تا نیمه شب تو خیابان نشسته بودیم و منتظر بودیم آزاده ای که همسایه میلان پشت خانه ما بود برگرده... وقتی برگشت چنان شور زیادی جمعیت و گرفته بود که هنوز از یادآوریش لذت می برم همه می رفتند و آزاده رو می بوسیدند حتی بچه ها..یه مسیری هم رو دوش مردم سوار بود..هنوز گریه های مادر و خواهرش و یادم میاد با اینکه خیلی بچه بودم..

تصور من و خیلی از اطرافیانم نسبت به کسانی که جنگیده بودند و اسیر شده بودند چیزی بود که تو فیلمها دیده بودم آدمهایی مومن.فداکار.مهربان و کلا از جنسی متفاوت از آدمهای معمولی..

یه خاله داشتم و شایدم دارم چون موقعی که من دبستانی بودم مجرد بود خیلی دوستش داشتم و دارم این خاله ام خیلی مهربون. دلسوز و نسبت به بقیه خاله هام بسیار زیبا بود..خوب خواستگار زیاد داشت اما دلش میخواست حتما خواستگارش آدم بسیار با ایمانی باشه بالاخره فردی که می خواست اومد خواستگاریش..جوانی که آزاده بود..معلم قرآن بود و ...

پدربزرگم مخالف این ازدواج بود من یادم نمیاد دلیل مخالفتشون چی بود به هرحال خاله ام با پدربزرگم قهر کرد و اعتصاب غذا و اینقدر از مامان من و بقیه خاله ها خواهش کرد که پدربزرگم با این ازدواج موافقت کرد ولی گفت من راضی نیستم ..

من روز عقد این آقا را دیدم و از اینکه چقدر از نظر ظاهری با خاله ام متفاوته جاخوردم(بنده خدا اصلا زیبا نبود)

هنوز خاله تو عقد بود که گفت همسرش بهش گفته لزومی نداره به شوهرخواهرهات سلام کنی چون نامحرم هستند! و طفلک خجالت میکشید سلام نکنه اما معتقد بود باید به حرف شوهرش عمل کنه..

موهای خاله خیلی قشنگ بود تا کمرش می رسید و زیباییش و صدبرابر می کرد همسرش بهش گفته بود موهایت و مردانه کوتاه کن!!

مامان و بقیه خاله هام متوجه رفتارهای عجیب این آقا شده بودند و گفتند بهتره هنوز که تو عقدی جدا بشی و خاله با ناراحتی و گریه که این چه حرفیه شما میزنید حالا اول آشناییمونه حساسه بعد خوب میشه..

شب عروسی خاله ام مثل ماه شده بود...

این آقا ۴ سال اسیر عراق بود اما از فردای عروسیش خاله من و اسیر کرد و الان ۲۷ سال از اسارت خاله ام میگذره...سالهای اول اجازه میداد محارم خاله بروند خونه اش و اون و ببینند..بعدها این اجازه هم سلب شد..مادربزرگم فوت شد و خاله حتی اجازه نداشت تعزیه مادرش بیاد...خوب بقیه مراسمها که دیگه گفتن نداره...

نوجوان بودم فکر میکردم اسارت باعث شده این آقا چنین رفتار غریبی داشته باشه بعدها فهمیدم نه امکان اینکه این آقا از اول مشکلات شخصیتی داشته و بعد اسیر شده هم وجود داره و هرکس رفته جبهه و یا اسیر شده حتما مثل بازیگرهای فیلمهای دفاع مقدس نیست..

- مسلما نقش خاله هم در نوع زندگی که داره کمرنگتر از همسرش نیست... گناه کسی که اجازه میده بهش ظلم بشه کمتر از ظالم نیست ...

به هر حال هرسال در چنین روزی با خودم میگم کاش خاله گول فیلمها رو نمی خورد.. کاش قویتر بود...کاش

 

 

 

  • هستی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی