در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

من آدامس دوست ندارم

يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۳۱ ب.ظ

تو محله بچگی هام ۳ تا مغازه بود که به نام صاحب مغازه میشناختیمش...

مغازه بابای تقی(مثل سوپری های امروزی اما کوچکتر، شیر و اجناس کوپنی  رو هم میاورد و صبح ها واسه گرفتن ۲ تا شیر اونم با کارت باید صف می بستیم)

مغازه آقای قربانی(اونم سوپری داشت و کمی هم لوازم تحریر فقط شیر و اجناس کوپنی نداشت)

مغازه  آقای صداقت(خرازی بود )

ما دیگه اسم مغازه رو نمی گفتیم مثلا مامان می گفت برو از باباتقی نمک بخر..یا برو از قربانی خودکار بگیر و...یادمه آقای قربانی خیلی منصف بود و باباتقی گران فروش و چون مغازه ها نزدیک هم بود اگر از قربانی چیزی می خریدیم باباتقی فرداش بهمون شیر نمی داد! واسه همین با اینکه مامان همیشه خرید میکرد اما بعضی وقتها من و میفرستاد از قربانی چیزی بخرم تا باباتقی فردا بهش شیر بده و یا اخم و تخم نکنه ...

زمستون بود...کلاس اول راهنمایی بودم..تقریبا ساعت ۳ بعدازظهر بود که  خودکارم تموم شد و هنوز تکالیفم مونده بود...چادرم و سرم کردم و به مامان گفتم میرم قربانی خودکار بخرم....

برای رفتن به مغازه قربانی باید میرفتم سرمیلان(خونه ما چهارمین خونه از ابتدای میلان بود) از خیابان ۲۰ متری رد می شدم و تقریبا ۱۰ قدم می رفتم سمت چپ...خرید یک خودکار کمتر از ۱۰ دقیقه وقت میبرد.

وارد مغازه قربانی شدم پسر همسایهمون که از قضا برادر دوستم هم بود داخل مغازه بود( فکر کنم ۸ سال از من بزرگتر بود) بهش سلام کردم خودکار و خریدم و اومدم بیرون.... سریع دنبال من اومد و اسمم و صدا زد وایستادم اومد کنارم و گفت برات آدامس خریدم...بهش نگاه کردم و ازش ترسیدم...گفتم من آدامس نمی خورم و راه افتادم به سمت خونه اونم‌ کنارم میومد و آدامس و به سمتم گرفته بود...هی اصرار میکرد و من می گفتم آدامس دوست ندارم.. از خیابان می خواستم رد شم‌ گفت بیا از این کوچه بریم و من باز ترسیدم گفتم نه من باید سریع برم خونه...گفت از اینجا زودتر میرسیم( یعنی فکر میکرد من ۳ ساله ام چطور از یک کوچه عقب تر زودتر میشد به خونه رسید) کوچه ای که می گفت خیلی زمین خالی داشت ما اون‌موقع می گفتیم خرابه داره...

من گفتم نمیشه و هنوز دنبالم میومد اصرار میکرد آدامس و ازش بگیرم وارد کوچه خودمون شدم گفت پس من از اون کوچه میرم و خداحافظی کرد( بهش نگاه کردم و گفتم آدامس و بده به (ز) خودتون اون خیلی آدامس دوست داره) 

هنوز قیافه اش یادمه هاج و واج من و نگاه کرد و منم چشمهای سبزش که قرمز قرمز بود یادمه.... این حرف و زدم و یک نفس تا خونه خودمون دویدم...

من اون زمان چیزی در مورد کودک آزاری نمی دونستم فقط از رفتار پسر همسایه و از طرز نگاهش ترسیدم .‌‌..

اون خریدن خودکار آخرین خرید تنهایی من در دوران مجردی بود...دیگه هیچ وقت تنها خرید نرفتم...دیگه از بعدازظهرهای خلوت ترسیدم..

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۶/۰۲
  • ۱۳۳ نمایش
  • هستی ...

نظرات (۳)

چقد غم انگیزه که هممون کم و بیش یه همچین تجربه هایی از دوران کودکی و گذشته مون داریم ):

پاسخ:
آره متاسفانه...به واسطه شغلم خیلی تجارب وحشتناک تری رو شنیدم..
امیدوارم واسه نسل بعد این چیزها کمتر رخ بده.

واقعا متأسفم. اول برای تجربۀ شخصی به این تلخی. دوم برای این نظام بی در و پیکر که هنوزم که هنوزه، بعد از این همه سال هرج و مرج، هیچ برنامۀ مدون و قابل اجرایی برای آموزش شفاف و بدون ابهام جنسی و بعدش تسهیل ازدواج جوونهاش و پاسخی به نیازهای جنسی نداره. پدر و مادرهاممونم از نظام بدتر و بیخیالتر. ولمون میکنن توی اجتماع و آینده رو میسپرن دست خدا.

امروز با واکنشهایی که ملت نسبت به اون سکانس شوکولات و آش و صیغۀ یک ساعته در سریال آقازاده نشون دادن، فهمیدم چقدر دید جنسی این جامعه ی خفقان گرفته بستس نسبت به این حلالِ خداوند. مردمی با افکار زنگ زده که در روابط جنسی نه ازدواج راحت و سن پایین عرب رو قبول دارن، نه روابط آزاد غرب رو. خودشون رو در غل و زنجیر افکار پوسیدۀ عرفی که معلوم نیست از کدوم فرهنگ نشئت گرفته اسیر کردن. و نتیجه ش هم میشه این راه حلهای نامشروع و غیر قانونی مثل کودک آزاری و ...

ایرانِ الان از ایرانِ 14 سالگی من و شما یکم بهتر شده در این مورد. ولی هنوزم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی راه داره برای اینکه در این بخش و در این بعد جنسی بتونه کثافت و تعفنی که در جامعه شکل گرفته رو ترمیم کنه.

پاسخ:
ممنونم.
منم از این همه حاشیه ای که واسه اون سکانس ایجاد شده متعجبم؛ و ناراحتیم اینه که انگار روابط آزاد نامشروع برای مردم عادی تره تا اقدام شرعی.
امیدوارم به واسطه اطلاع رسانی که توسط شبکه های مجازی صورت میگیره و همچنین بالا رفتن سطح تحصیلات جامعه و آموزش در نسل بعد کمتر شاهد کودک آزاری باشیم.

بدتر از فعل هایی که همه مون به عناوین متفاوت تجربه اش کردیم (به جنسیت هم ربطی نداره) این مورد بود که در خیل عظیم موارد نمی تونستیم مطرحش کنیم ... یعنی جامعه باهامون طوری رفتار می کرد که بدهکارتر میشدیم و اینطوری میشد که به قول شما باید با ترس زندگی کنیم.

پاسخ:
دقیقا...با این کامنتتون یاد اتفاقی افتادم که واسه یکی از خاله هام در سالهای خیلی قبل افتاده و بعد برای من تعریف کردند... خلاصه اش اینه که یک آقا به خواستگاری خاله ام میاد و جواب منفی بوده یکنفر دیگه به ایشون‌پیشنهاد میده کاری کن اسمش سر زبانها بیفته تا کس دیگه نیاد خواستگاریش و اون و به تو بدهند...یه روز که خاله ام با خواهر کوچکترش بیرون بودند این آقا چادر و از سر خاله ام می کشه و جیغ های خاله کوچیکه باعث میشه مردم بیان و اون آقا متواری میشه..‌به اصرار داییم از اون آقا شکایت میشه و در محل جلوی مردم شلاغ میخوره..دیگه کسی خواستگاری خاله نیومد و بعد از چند سال که خواستگار اومد پدربزرگم قضیه رو تعریف کرده و ازدواج کردند...خاله میگه هنوز بعد ۳۰ سال از زندگی وقت دعوا شوهرش میگه تو هم حتما مقصر بودی..و جالب اینه که مامان و بقیه خانواده معتقدند تقصیر دایی بوده چون با شکایتش باعث شده همه بفهمند چه اتفاقی افتاده...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی