در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

با هیچکسم میل سخن نیست

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۱۴ ق.ظ

امروز و به بدترین وجهی که بشه تصور کرد به بطالت گذروندم...متاسفانه صبح نمازم قضا شد و وقتی میرفتم سرکار از خودم عصبانی بودم که چرا خواب موندم..کار کردنم هم توام با بی حوصلگی بود و اون طور که باید نبود..ظهر در محلی که قرار هر روزمون با آقای همسر بود منتظرشون شدم و بعد از گذشت ۵ دقیقه که دیدم نیومدند یه زنگ به خونه زدم طبق معمول امیررضا گوشی رو برداشت بهش گفتم مگه بابا نیومده دنبال من و امیررضا گفت: نه..خوابیده

منم عصبانی شدم و گفتم چرا به من خبر ندادید که بی خود معطل نشم و گوشی رو قطع کردم..با عصبانیت خودم و به ایستگاه اتوبوس رساندم و راه افتادم به سمت خانه...اتوبوس اونقدر شلوغ بود که امکان رعایت فاصله اجتماعی نبود..‌

بالاخره با نیم ساعت تاخیر به خونه رسیدم ... دیدم همسر جلوی تلویزیون خوابه و شاید هم خودش و به خواب زده ..امیررضا هم داشت چای دم می کرد امید تا من و دید گفت مامان گرسنمه میشه واسم املت بپزی..گوجه نداشتیم پس با رب خانگی که تازه مامان واسم درست کرده بود املت و درست کردم امید اولین لقمه رو که خورد گفت من املت با رب دوست ندارم باید گوجه میریختی(حس چشایی امید خیلی قویه و همین باعث میشه حتی به تغییر ادویه غذا واکنش نشون بده و غذا نخوره چه برسه به کاری که من کردم)  

موقع صرف چای آقای همسر بیدار شدند اما من سلام نکردم و ایشون دوباره ترجیح داد بخوابه...

من و امیررضا دیگچه نذری مامان و که از جمعه شب تو یخچال بود خوردیم و امید هم یه بشقاب شله زرد...مامان یه ظرف خورش بادمجان برامون آورد گذاشتم روی میز و با بچه ها رفتیم خونه مامان...

بعد از دو ساعتی که اومدیم خونه خودمون دیدم آقای همسر بادمجان و خورده و زیر چشمی به من نگاه میکنه رفتم یه گوشه نشستم و با امید چراغ جادو بازی کردیم...

بعد از نماز امیررضا گفت مامان حوصله ام سر شده..خودم از او بی حوصلهتر بودم..امیررضا ساعت ۸/۳۰ رفت خوابید ..اقای همسر چای دم کرد و من رفتم تو آشپزخانه دیدم ۳ تا استکان چای تو سینی گذاشته چای رو آوردم و خودم شروع کردم با امید به درست کردن پازل...هیچ حرفی رد و بدل نشد..منم اصلا میل حرف زدن با همسر و ندارم....خوب جز املت افتضاحی که ظهر درست کردم دیگه دست به هیچ کاری تو خونه نزدم و الان آشپزخانه پر از ظرف کثیفه، لباسهایم و می خواستم بشویم واسه فردا که تو لباسشویی مونده، و نهار و شام درستی هم هیچ کداممان نخوردیم..

این بی حوصلگی و عصبانیت و افسردگی من برمی گرده به احساس بدی که روز جمعه پیدا کردم..روز جمعه مامان به رسم ۲۰ سال گذشته آش نذری و دیگچه باید می پخت به دلیل شرایط این روزها روضه برگزار نکردیم و مامان تصمیم گرفت نذریش و تو خانه باغی که بیرون شهر داریم  بپزه و از فامیل خواستیم با ظرف بیان و نذری ببرن..(بماند که خیلی از افراد فامیل اومدن که نذری ببرن ماندگار شدند و ما رو ایوان فرش پهن کردیم و سفره انداختیم و..) روز جمعه از ۶ صبح تا ۹ شب کار داشتیم و من حسابی خسته شدم به طوری که هر کس من و می دید می گفت فردا رو مرخصی بگیر استراحت کن..حالا با این همه کار و مهمان ناخوانده آقای همسر به خانه باغ کناری که از قضا متعلق به مادر ایشان هست رفتند و تا شب حتی برای صرف نذری پیش ما نیومدند و توجیهشون این بود که شلوغه و من راحت نیستم! این کار آقای همسر که تا به حال بارها تکرار شده حسابی من و دلخور کرده بود..شب که اومدم خونه با پیام دوستم مواجه شدم که تو گروه دوستان از من گله کرده بود که چند وقته غیرفعالم و شاید دوست ندارم باهاشون تعامل داشته باشم! همین پیام باعث شد ساعتها گریه کنم و روز شنبه با چشمهای ورم کرده و با خستگی زیاد رفتم به سمت اداره تو سرویس اومدم وبلاگ و چک کنم که با پست دردانه مواجه شدم (از رنجی که می بریم) و باز گریه کردم ..به تمام محدودیتهای جنسیتی که از کودکی تا الان باهاش مواجه شدم فکر کردم و گریه کردم...ظهر که آقای همسر آمد دنبالم جز سلام حرفی نزدم ...و امروز حدس میزدم که آقای همسر نیان دنبالم اما بازم به رسم هر روز منتظر شدم!

  • هستی ...

نظرات (۲)

قطعا شما تجربت از من بیشتره ولی خب به نظرم کاش با همسرتون صحبت کنید و بگید دوست دارید مثلا توو مهمونی ها و جمع ها کنارتون باشن قطعا در دراز مدت جواب میده.

تو کار من زمانی من دست به اصلاح طرحی می زنم که یه مشکلی رو بهم بازخورد داده باشن در غیر اینصورت من هیچ وقت دست به طراحی اولیه محصول نمیزنم ، اگه به من بازخوردی نرسه حتی اگر مشکلی توی مکانیزمی رخ بده من با حالت بدهکار گونه دوستان دیگه رو متهم می کنم که اگه این مشکل رو دیدید چرا چیزی به من نگفتید ... من تجربه زندگی مشترک ندارم ولی به نظرم ماها برای حل مشکلاتمون باید در گام اول مطرحش کنیم (حرف بزنیم و گرنه با گریه و چشم نازک کردن و بی حوصله بودن چیزی حل نمیشه) و بعد در گام های بعدی دنبال راه حل باشیم ... ما مردها معمولاً (البته موارد استثناء هم وجود دارد) منطقی عمل می کنیم فقط کافی به زبان ما صحبت کنید ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی