انیس
امروز بعد از ۸ ماه دوستام و دیدم..من ۳ تا دوست صمیمی دارم (سارا.مهین.ملیحه) که از دوران دانشگاه باهمیم..
ترم اول دانشگاه ما ۴ تا چادری بودیم و همگیمون مشهدی جذب هم شدیم..۴ تاییمون بچه درسخون بودیم و هر ترم ۲۴ واحد درس برمیداشتیم در نتیجه معمولا از ۸ صبح تا ۸ شب کلاس داشتیم و هر روز شنبه تا چهارشنبه دانشگاه بودیم البته سارا دوران کارشناسی یک خط در میان سر کلاسها حاضر می شد...
بعد از لیسانس یکم بینمون فاصله افتاد اما سریع به فکر افتادیم و جلسه ماهانه برقرار کردیم که حتما ماهی یکبار هم و ببینیم و با هم باشیم..این جلسات ما رو به هم نزدیکتر از قبل کرد دیگه شدیم همه کس هم..تمام رازهای مگوی زندگیمون تو جلساتمون رو دایره بود.. تنها جایی که بدون سانسور حرف می زدیم از اتفاقات. ناراحتی ها. دلتنگی ها.آرزوها.تابوها...
ملیحه مهاجرت کرد و چقدر سخت بود جلساتی که بعد رفتن ملیحه میگذاشتیم.. همه اش جای خالیش اذیتمون می کرد و حرفمون نمیومد...من تمام حرفامون و تو جلسه براش ایمیل می کردم تا احساس نکنه فراموشش کردیم یا بی خبر مونده..بعد از چند وقت به نبودن ملیحه هم عادت کردیم و باز جلساتمون رونق گرفت...ملیحه هم هر جلسه تا حدی که میتونست آنلاین میشد و با ما بود.
شبکه های اجتماعی که اومد ارتباطمون با ملیحه هم بیشتر شد گروهی ۴ نفر درست کردیم و باز شدیم ۴ تا..
سارا اول هفته پیام داد که دیگه طاقت ندارم و بی خیال کرونا بیاین.
ساعت ۴/۳۰ وارد خونه سارا شدم؛ سارا گفت من و مهین همدیگه رو بغل کردیم تو چه می کنی...وااای که چقدر دلم واسه بغل کردنشون تنگ شده بود..هم و بغل کردیم به اندازه ۸ ماهی که هم و ندیده بودیم...و حرف زدیم و بین حرف زدن بغض کردم و با من بغض کردند و صمیمانه دعوامکردند و گفتم حرفهای مگو این ۸ ماه و ..
اومدم خونه سبکتر بودم و با همسر از دغدغه هام گفتم..بهش گفتم چقدر نگرانشم و حواسم بود طوری حرف بزنم که به هم نریزه..
- ۹۹/۰۶/۲۷
- ۶۸ نمایش
داشتن دوستان خوب نعمت بزرگی است، قدرش رو به شدت بدونید ... و صد البته دمتون گرم به خاطر بند آخر ...