در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

فضای دوست داشتنی این روزها

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۳۹ ب.ظ

دیروز مهمان داشتم از ظهر که از سرکار برگشتم خونه تا ساعت ۹ شب در حال تمیز کاری خونه و تدارک شام و سور و سات مهمانی بودم..ساعت ۹ مهمونمون تماس گرفت که نیم ساعت دیرتر میرسم منم دیگه کارهام تموم شده بود و همه چیز آماده ورود مهمانها بود پس اومدم سروقت گوشیم و وبلاگ و چک کردم ..اخ جون ستاره روشن..پست و که خوندم چشمهایم از خوشحالی برق زدند اولین چالشی که دعوت شده بودم..فکر نمی کردم حالا حالا ها کسی من و دعوت کنه؛حتما آقای Quote وممنون از دعوتتون " به بهانه روز جهانی وبلاگ‌نویسی" منم از نحوه آشنایی با این فضا می نویسم. 

 سال ۹۰ در محل کار یک همکار دهه ۷۰ داشتم وقتی پس از یکسال بنا به دلایلی از اون کار استعفا دادم موقع خداحافظی از همکارم نشانی وبلاگش و بهم داد..اصلا نمی دونستم وبلاگ چی هست..اسم وبلاگش خانم هموستات بود وقتی نوشته هاش و خوندم خیلی برام جالب بود ولی حتی فکرشم نمی کردم خودم هم یه روز وبلاگ داشته باشم...

سال ۹۵ امیدرضا به دنیا اومده بود و من مرخصی طولانی مدت داشتم تو خونه حوصله ام خیلی سر می شد یاد خانم هموستات افتادم اما پیداش نکردم تو جستجوهای واسه پیدا کردن همکار قدیمی با چندتا وبلاگ آشنا شدم خانم ویرگول،شباهنگ،میرزاده خاتون، نفس عمیق،گوشواره گیلاس..و پای ثابت پستاشون شدم همیشه خاموش بودم نمی دونستم واقعا چطور برای کسی که مجازیه و زیاد نمی شناسمش کامنت بذارم، می ترسیدم چیزی بگم که ناراحت بشوند و خجالت می کشیدم...پست آخر شباهنگ که به خواننده شماره می داد و گفت که حتی خاموش ها روشن بشوند دلم می خواست بهش بگم چقدر از خوندن پستاش لذت بردم، دلم می خواست بهش بگم که من که عاشق فضای درس و دانشگاهم با پستاش لبخند به لبم می نشست و خاطرات خودم و زنده می کرد..تصمیم داشتم ازش تشکر کنم که اینقدر زحمت می کشید واسه هر پستش و بگم با رفتنش دلم براش تنگ میشه اما اینقدر دست دست کردم که دیگه دیر شد و من بازم روشن نشدم..

سال ۹۸ شباهنگ شده بود دردانه و من اینبار روشن دنبالش کردم با اسم خودم واسش کامنت گذاشتم و چون دلم می خواست پستهای رمزدارش و بخونم وسوسه شدم وبلاگ درست کنم اما با خودم فکر کردم من که همینطوری واسه کارهای خونه و بچه ها وقت کم میارم وبلاگ هم بزنم نمی تونم درست حسابی پست بذارم پس باز بی خیال شدم...

سال ۹۹ با اومدن کرونا و محدودیت در رفت و آمدها با وجود دورکاری و استرس بیماری؛ وقت آزادم زیاد شد و تصمیم گرفتم منم وبلاگ داشته باشم از امیررضا و امیدرضا بنویسم از نگرانی های خودم و از شادیهای کوچک زندگیم شاید سالها بعد آدرس وبلاگ و به نوه هام دادم تا اونا هم بخونند..دردانه جان خیلی کمکم کرد، لینک ایجاد وبلاگ و برام گذاشت و به سوالاتم پاسخ داد با اینکه دلش می خواست از این فضا دور باشه...به هر حال وبلاگ و ایجاد کردم و تصمیم گرفتم خاطراتم و اینجا وارد کنم؛ راستش و بخواهید هنوز خیلی مونده تا خودم و وبلاگ نویس بدونم اما حسابی بهش عادت کردم نگران دوستان مجازی میشم و واسشون دعا میکنم با خبرهای خوششون خوشحال میشم و بابت ناراحتیشون غمگین...به هر حال یکی از دغدغه های شیرین این روزهام وبلاگ شده...

انگار رسمه سه نفر و به چالش دعوت کنند؛ این خودش واسه من یه چالشه:) آخه نمی دونم کی و دعوت کنم...دردانه جان که به طور مبسوط شرح داده نحوه وبلاگ نویس شدنش و...برای بقیه هم اونقدر کامنت نگذاشتم که بتونم‌ ازشون خواهشی داشته باشم پس ۳ نفر از دوستان و نام می برم اگر دوست داشتن خوشحال میشم پستی با این مضمون ازشون بخونم..

 بیست و دوم فوریه- اینجا بدون من - خطی بر صفحه آسمان 

  

 

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۶/۳۱
  • ۱۱۰ نمایش
  • هستی ...

نظرات (۱)

  • Javad Aligholizadeh
  • :( ... ممنون از نوشتنتون.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی