در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

یک جمله نفرمود که موهای تو زیباست

دوشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۴۹ ب.ظ

در خانواده ای بزرگ شدم که به هیچ عنوان از فرزندانشان تعریف نمی کنند یا داشته هاش و به روش نمیارن و تحسین نمی کنند!

تا الان یادم نمیاد مامانم از من یا برادرهام تعریفی کرده باشه؛ البته تا دلتون بخواد از دخترخاله هام یا دخترعمو و پسرعموها و پسرخاله ها تعریف کرده و به قولی اونا رو تو سرمون زده...با دخترخاله هام که حرف می زدم متوجه شدم خاله هام هم عین مامان فقط از اطرافیان تعریف کرده اند و بچه های خودشون و یا ندیده اند یا فکر کردند نباید تحسینشان کنند...

چون تو مدرسه دانش آموز درسخوان و منظبطی بودم و جزو شاگردان ممتاز مدرسه؛ همیشه معلمها و معاونین مدرسه تشویقم می کردند و اعتماد به نفسم در زمینه تحصیلی بالا بود. اما در مورد ظاهرم اعتماد به نفس نداشتم و فکر نمی کردم زیبایی خاصی داشته باشم از طرفی مامانم هم هیچگاه قربون صدقه من نشده بود یا اشاره ای به داشته های ظاهری نکرده بود.

نوجوانیم تمام شد.ازدواج کردم. وارد دانشگاه شدم.بچه دار شدم. استخدامی قبول شدم رفتم سرکار...اولین روزی که تو وضوخانه محل کار مقنعه ام و درآوردم تا وضو بگیرم همکارم با ذوق بهم گفت: واای چه موهای قشنگی داری!

من با تعجب گفتم کجاش قشنگه؟ مویه دیگه مثل موهای تو..او سریع موبایلش و درآورد و از پشت‌موهام عکس گرفت و گفت ببین دقیقا مثل تبلیغات شامپو می مونه...برای اولین بار با دقت به موهام نگاه کردم، راست می گفت خیلی زیبا بود، پرپشت و بلند و مواج، اصلا متعجب شدم که این عکس موهای منه..پس چرا تا به حال هیچ کس به من نگفته بود که چه موهای قشنگی داری!

از همکارم تشکر کردم و بهش گفتم اولین‌نفری هستی که گفتی موهایت قشنگه و اونم متعجب شد که خودم نمی دونستم یا کسی بهم نگفته.‌..

از اونروز موهام و بیشتر دوست دارم‌ و موقع شانه کردنشون حظ میبرم.

بعدها تو جلسه ماهانه ای که با دخترخاله ها و عروس خاله هام داریم یک صندلی داغ ترتیب دادم اما به طور برعکس؛یعنی بقیه موظف بودند هر چیز قابل تحسینی که از فردی که رو صندلی نشسته میدونند یا می بینند بگویند. اکثر دخترخاله هام به گریه افتادند و چیزهایی شنیدند که تا به اونروز نشنیده بودند.

مامانهامون میتونستند زودتر و موقع نوجوانی که نیازمند این تعاریف بودیم ازمون تعریف کنند اما نکردند شاید بلد نبودند و شاید فکر می کردند درست نیست از چیزی که خودشون دارند تعریف کنند!

من خیلی وقته سعی دارم که زیباییهای بقیه رو ببینم و بهشون بگم که چقدر قشنگن؛ مخصوصا اگه کودک یا نوجوان باشند.

 

 

  • هستی ...

نظرات (۳)

  • Javad Aligholizadeh
  • خونواده من هم همینطوره ... سالهاست که پسرهای فامیل در چشم اونها تافته جدا بافته اند و من هر چقدر زور می زنم بهشون نمیرسم یه جایی دوباره تو زندگیم تصمیمی گرفتم که بی خیال از این همه ندیدن ، اصل ببینه چی بشه ، خیلی وقته که دنبال تعریف و تمجید کسی نیستم ولی حال خوندم راجع بهش می بینم اگه اعتماد بالاتری داشتم و خیلی چیزها را برای فهمیدن با لجاجت تجربه شون نمی کردم آدم فوق موفق تری بودم تا چیزی که الان هستم ، این به معنا نیست که چیزی که الان هستم ناراضی ام اصلاً ... ممنون از شفاف گفتنتون یادم می مونه که اگه کسی دیدم و چیزی داخلش درونم تمجیدی برانگیخت به زبون بیارم این براش ...

    پاسخ:
    انگار مشکل خیلی از خانواده های ایرانیه که مرغ همسایه رو غاز می بینند:( 
    بعضی تاییدها و تحسین ها تو سن خودش ارزش داره و به رشد بهتر کمک میکنه .
    امیدوارم موفق باشید.

    این رفتارها به نظرم ریشه های عمیق تری داره. مثلا آیا پدربزرگها و مادربزرگها از بچه های قدیمی تعریف می کردند که حالا اون بچه ها که والدین هستند از بجه هاشون تعریف کنند؟!... احتمالا اونها هم تحت فشار و ناراحتی بودند...

    :(

    خیلی وقتها آدم باید قربون صدقه خودش بره، خودشو نوازش کلامی بده و دیگران رو هم با نگاهش و حرفهاش به هر شکلی که ممکنه براش، نواز‌ش کنه. اینها به هر دو طرف انرژی خوب میده. 

    پاسخ:
    کاملا باهاتون موافقم...پدر و مادرهای نسل قدیم یاد نگرفتند که به صورت کلامی ابراز علاقه کنند و کودکی خودشان سختتر از نسل ما بوده. 
    به نظرم هر چقدر خود فرد خودش و دوست داشته باشه بازم نیاز به عشقش جبران نمیشه.

  • سایه نوری
  • اینکه از جایی به بعد جدای از هر چیزی خودمون، خودمون رو ببینیم خیلی مهم و تاثیرگذاره.. و این راه انداختن صندلی داغ چیزی بود که باعث شد پستتون رو با لبخند ترک کنم.. 

    پاسخ:
    اهم خیلی مهمه که خودمون و خوب بشناسیم و خوب ببینیم..اینم خوبه که به بچه ها کمک کنیم خودشون و دوست داشته باشند از همون بچگی...چه خوب که لبخندی به لبتون‌ نشست :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی