هر سال دریغ از پارسال
این روزها دلم تنگه روزهایی است که امیررضا رو با خیال راحت می فرستادم مدرسه..الان روزدرمیون میره مدرسه؛ روزهایی که میره دلنگران رفتنشم و روزهایی که خونه است دلنگران درسهاش...
این روزها دلم تنگه واسه بعدازظهرهایی که امید و می بردم پارک و به قول خودش بپر بپر بازی می کرد..طفلکی همه خواسته هاش و به بعد کرونا موکول کرده مثلا میگه مامان بعد کرونا واسم بستنی قیفی میگیری؟ بعد کرونا بابا من و میبره استخر؟ بعد کرونا میریم پارک؟ بعد کرونا میریم پیتزا بخوریم؟ بعد کرونا من و مهدکودک می بری؟ بعد کرونا میریم خونه خاله فرشته؟ بعد کرونا من و میبری حرم؟ ...
دلم تنگه اون یک ساعتیه که می رفتم باشگاه.. دلم تنگه اون حال خوب بعد ورزشه ..
دلم تنگه دیدن دسته های عزاداری و شنیدن نوحه خوانیشون از پشتپنجره اداره است..دلم تنگه ایستگاه های صلواتی و چای نذریه...
وای دلم تنگه دیدن چهره آدمهاست بدون ماسک، بدون دلهره، بدون عجله، بدون غم..
اینا رو نوشتم که انشاءالله اگه بعد کرونا رو دیدم؛ یادم بمونه چقدر دلتنگ روزهای عادی زندگی بودم، یادم بمونه قدر همین دلخوشی های معمولی رو بدونم..
- ۹۹/۰۷/۱۰
- ۸۹ نمایش
شما مامانا هم همیشه خدا نگرانید... انقد نگران که گاهی زندگی کردن رو یادتون میره ... مامان خود من هر روز که می خوان برم سر کار هر جور که در خونه رو باز کنم از خواب میپره یهو می شنوم صداش رو که میگه جواد داری میری ، میگم آره مامان ، میگه مراقب خیابون باش ... و این دیالوگ هر روز ماست
دم امید گرم که از الان شرایط محیط با خواسته هاش در نظر میگیره ، دلم رفت براش
راجع به امیر هم بگم تو اطرافم این روزها می بینم که کار والدین این روزها چقدر سخت شده زمان ما والدین ماها رو ۵ ۶ ساعت می فرستادن مدرسه تا از دست ما خلاص بشن ولی این روزها شما از این موهبت هم محرومید و باید به اندازه اونها درس بخونید و امتحان پس بدید. 😄