در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

ابراز احساسات_قدم اول

چهارشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۸ ب.ظ

چندین سال پیش روز مادری واسه مامان گوشی گرفتیم و یک خط هم خریدیم و هدیه دادیم به مامان، همون شب، کار ابتدایی با گوشی یعنی تماس گرفتن و پاسخ دادن و یادش دادم اما مامان اصلا از گوشی استفاده نمی‌کرد و گوشی همراهش و همراه خودش نمی‌برد بعد از چند وقت هم داداش وسطی گوشی و خط مامان و برداشت واسه خودش(هنوز موندم این پسرها چرا از چندتا گوشی همزمان استفاده می‌کنند!)

چندوقت گذشت و مامان به ضرورت همراه داشتن گوشی پی برد پس مجددا یک گوشی و خط براش خریدیم هرچند بازم ‌گوشیش و هیچ جا همراه خودش نمی‌برد و استفاده‌ای ازش نمی‌کرد.. بعد از مدتی مامان بنا به دلایلی گوشیش و به یکی از خاله‌هام هدیه داد!

دیگه از اون زمان خیلی گذشت ماه رمضان امسال من یک گوشی جدید خریدم و مامان بهم گفت می‌شه گوشی قبلی و بدی به من؟ تعجب کردم که مامان دلش گوشی خواسته، خوب قبول کردم این بار مامان گوشی و همراهش می‌برد و ما هم چند باری باهاش تماس گرفتیم تا عادت کنه به پاسخگو بودن..دیروز مامان به من گفت میتونی پیام دادن و به من یاد بدهی؟ من اول براش یک پیام فرستادم، تا خوندن پیام و یاد بگیره و پاسخ دادن..مامان پوشه پیام و باز کرد و گفت برم عینکم و بیارم، گفتم نه مامان، خطش درشته؛ مامان گفت :اسم تو رو می‌بینم خطها رو هم می‌بینم اما نمی‌بینم چی نوشته:((دلم کلی گرفت؛ کی چشمهات ضعیف شد مامانم، کی پیر شدی عزیزترینم) 

مامان دیروز یاد گرفت پیام بده و پیام بخونه..وقتی اومدم خونه دیدم مامان پیام داده (اگه پیام من و دیدی پیام بده) منم نوشتم(آره دیدم درست پیام دادی آفرین چقدر زود یاد گرفتی) مامان نوشت(خوشحالم) و من می‌دونستم واقعا از این بابت خوشحاله:))

متاسفانه من خجالت می‌کشم به مامان و بابا ابراز احساسات کنم و با اینکه عاشقشونم از اینکه بغلشون کنم یا ببوسمشون خجالت می‌کشم..مامان و بابا هم هیچوقت مستقیم نگفتند دوستم دارند اما با هر حرکتشون با هر نگاهشون متوجه عشقشان میشم..امروز از اداره به مامان پیام دادم (سلام خوبی مامان؟) مامان نوشت(چی کار داری) نوشتم(کاری ندارم خواستم بگم دوستت دارم)

وقتی اومدم خونه، به رسم هرروز اول در خونه مامان و باز کردم که سلامی بکنم و برم بالا، دیدم نشسته روی مبل عینکش روی چشمش و به گوشی نگاه می‌کنه و لبخند می‌زنه.

  • هستی ...

نظرات (۲)

چه خوب که قدم اول رو برداشتین.

منم دقیقا رابطه ام همینجوریه با پدر و مادرم.برای هم همه کار میکنیم ولی با عمل.زبونی نه! باید هی بگیم و تکرار کنیم که این رفتار و ابراز احساسات عادی بشه (:

پاسخ:
آره خودم هم از این بابت خوشحالم. چند وقته تصمیم‌ گرفتم به پدر و مادرم ابراز عشق کنم اما هر روز خجالت کشیدم، امیدوارم قدمهای بعدی رو سریعتر بردارم.
شما هم شروع کنید بعدش خیلی حس خوبی بهتون‌ دست میده:)
  • دُردانه ‌‌
  • عزیزم :)

    خدا حفظشون کنه

    پاسخ:
    قربانت:)
    الهی آمین. خدا عزیزان تو رو هم حفظ کنه دردانه جان.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی