یک روز قشنگ
امروز پیامهای قشنگی از دوستان و دخترخاله ها و عروس خاله ها دریافت کردم یکی شون واسم نوشته بود امروز روز شادیه برات و امیدوارم هر روز مثل امروز شاد باشه! اما امروز روز شادی نبود برام کلی بغض داشتم که حتی وقت نکردم بشینم گریه کنم..
من براحتی شاد میشم و میشد با یک تبریک ساده اما از صمیم دل همون اول صبح من و خوشحال کرد.
یا وقتی اومدم خونه یکنفر دیگه نهار و آماده کرده باشه تا کلی شاد شم و لازم نباشه در اوج خستگی یکساعت تو آشپزخونه در حال آماده سازی نهار باشم.
یا حتی با شستن ظرفهای نهار میشد خوشحالم کنند.
با یک شاخه گل مریم میتونستم یک هفته خوشحال باشم و تا موقعی که عطرش تو خونه است لبخند رو لبم باشه.
میشد با صرفنظر کردن از دیدن اخبار پر از غم این روزها و دیدن سریال موردعلاقه ام من و خوشحال کرد.
با درست کردن یک قهوه، با قدم زدن، با گذاشتن یک آهنگ خاص شاد میشدم.
فقط دلم میخواست یک کار کوچیک متفاوت از روزهای دیگه انجام بشه فقط به خاطر من..خیلی سخت نبود و خیلی سخت نیست خاطره انگیز کردن روزهای خاص برای آدمهایی که هر روز کنارمان هستند.
اگه آقای همسر تبریک نگفت میدونم که به دلیل فراموشی مناسبت نبوده که ۱۹ ساله که حتی یکبار مناسبتی را از یاد نبرده بلکه ایشون مثل بیشتر آقایون فکر میکنند حتما هدیهای گرانقیمت باید تهیه کنه و اگه این امکان براش میسر نباشه شرمگین میشه و ترجیح میده کلا هیچی نگه حتی یک تبریک کوچولو:(
امروز مامان اول صبح با یک پیامک بهم تبریک گفت و بعدازظهر هم یک کیک واسم درست کرده بود، خداروشکر پیامک زدن و بهشون یاد دادم میتونم هر روز پیامش و ببینم و حظ کنم مخصوصا اون عزیزم آخر پیامش که هیچوقت حریمی که بینمونه اجازه نداده از زبونش بشنوم.
- ۹۹/۰۸/۱۰
- ۸۱ نمایش
چقدر آشناست این حرفها.
چقدر میفهممت ):