در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

زمان استراحت

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۴:۴۲ ب.ظ

وقتی بچه داری دیگه حتی برای یک لحظه هم نمی تونی با آرامش واسه خودت باشی..

ساعت ۳/۱۵ تصمیم‌ گرفتم یک ساعتی بخوابم، رفتم تو اتاق تا چشمهام و بستم یهو در باز شد و امید اومد تو اتاق، بهش گفتم برو عزیزم من یکم بخوابم اومد کنارم و می‌گه می‌خواهی باهم حرف بزنیم! گفتم نه چون خیلی خسته‌ام به بابا بگو واست فیلم بذاره ببینی. خوشبختانه گفت آره فکر خوبیه و رفت.

خوابم برد توی خواب صدای آهنگ عربی به گوشم می‌خورد!

 امید بیدارم کرد و می‌گه چقدر زیاد می‌خوابی! میشه برام فیلم ماموران مخفی رو بذاری من بلد نیستم.

بیدار شدم اما هنوز خیلی خسته بودم امیدم مدام درخواستش و تکرار می‌کرد

بهش گفتم برو یکم با گوشی من بازی کن تا من بیام..می‌گه نه می‌خوام فیلم ببینم. بالاخره بلند شدم باهاش اومدم تو پذیرایی...ساعت ۳/۴۰ بود! 

به تلویزیون نگاه می‌کنم، پوشه آهنگهای عربی..امید میگه این و نزنی ها یه آهنگ ترسناک!

براش فیلم و گذاشتم و رو مبل نشستم به چک کردن پیامهام...

امید می‌گه میشه برام ‌پتو بیاری؟ می‌گم خودت برو از رو تخت بردار.

می‌گه پس فیلم من و نگه دار. فیلمش و نگه می‌دارم.

رفته با گریه برگشته! پتوی من روی باباست. بهش میگم خوب به بابا بگو پتوی تو رو بده؟ دوباره رفت و با پتو برگشت.

باز غر داره می‌زنه..بهش نگاه می‌کنم نمی‌تونه پتو رو درست روی خودش بندازه.

می‌گه پتو چطوری درازکی می‌شه؟؟ می‌رم پتو رو روش می‌ندازم.

  • هستی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی