طفلکم
وقتی امیررضا به دنیا اومد تصمیم گرفتیم فقط و فقط یک فرزند داشته باشیم..از کودکی امیررضا جز عشق و شادی چیزی یادم نمیاد. تمام لحظههای نوزادی و کودکیش و دوست داشتم.حتی یکبار خسته نشدم. حتی یکبار شببیداریها اذیتم نکرد و حتی وقتی میخوابید دلم میخواست فقط بشینم و نگاهش کنم.. تا دوسالگیش حتی یک لحظه ازش دور نشدم و بعد از دوسالگی امیررضا رفتم سرکار. هر روز از اداره بهش زنگ میزدم و لحظه شماری میکردم برگردم خونه..بعدازظهرها میبردمش پارک کنار خونه و باهم بازی میکردیم. تو خونه هم دائما باهاش بازی میکردم و شاد بودیم.
یه بار که تلفنی باهاش حرف زدم همکارم که سن مامانم بود بهم گفت حیفه که تو یکدونه بچه داشته باشی با این همه عشقی که به بچهها داری.گفت تو که با امیررضا حرف میزنی من حظ میکنم.
امیدرضا که به دنیا اومد با اینکه عاشقانه منتظر اومدنش بودم اما شببیداریها اذیتم میکرد. ۸ ماهگیش مجبور بودم برم سرکار، زودتر خسته میشدم و حوصله بازی با بچه رو نداشتم. کمتربردمش پارک و بیشتر دعواش کردم..
امیدرضا معجزه خداوند بود برای زندگی ما. با اومدنش زندگیمون رنگ گرفت. با اومدنش خانوادهتر شدیم. و حضورش باعث شد خیلی چیزها رو تحمل کنم.
اما مامان امیررضا با مامان امیدرضا متفاوته. این بازه ۱۲ ساله باعث شد من اون مامان جوان و شاد و باانرژی که بودم نباشم. و الان دلم میسوزه برای امیدم...
- ۹۹/۱۱/۱۹
- ۶۷ نمایش
به نظرم امید چیزی رو داشته که امیر نداشته و از این نظر با برادر بزرگش مساوی هستن
امیر شما رو بیشتر داشت ولی امید یه برادر بزرگتر داره که ناخودآگاه احساس امنیت و دلگرمی زیادی بهش می ده و نداشتن شما مثل برادرش رو تا حدودی براش جبران می کنه
داشتن برادر بزرگتری که با اون همه عشق از جانب شما بزرگ شده موهبت خیلی بزرگیه که امیر رضا ازش محروم بوده
ممکنه به اندازه برادرش با شما رفیق نباشه اما یه رفیق فابریک تری مثل برادر داره