یک پزشک با دستانی سبک
تقریبا ۳ماه پیش بود (دقیقا همون شبی که ملیحه واسم کیک فرستاد و من یکبرش از کیک و بردم واسه مامان و بابا) فرداش مامان گفت تا صبح نخوابیدم احساس میکنم فشارم رفته بالا، معدهام بههم ریخته و ..مامان روز به روز می.گفت حالم بدتره و اصلا اشتها نداشت، شبها نمیتونست بخوابه و روزها رمق حرف زدنم نداشت..عرض یک هفته ۳ تا متخصص مامان و بردیم داخلی و قلب و عفونی و هر ۳ گفتند هیچ مشکلی نیست و از اعصابه. با وجود اینکه حرف هر ۳ متخصص یک چیز بود مامان باور نداشت؛ باورش برای منم سخت بود آخه مامان و افسردگی! چرا؟ دکتر یک چکاپ کامل با انواع آزمایشات برای مامان نوشت و خداروشکر جواب همه ازمایشات منفی بود. بنابراین به مامان گفتم قرص اعصابی که دکتر نوشته رو مصرف کن. مامان قرص اعصاب و شروع کرد یک قرص ضدافسردگی که شبی نصف قرص باید میخورد و تا یک هفته با اینکه هنوز ۱/۴ میخورد حالش بدتر میشد بیرمق و بیحال بود و این حالت مامان برای ما که همیشه مامان و پرانرژی و در حال جنبو جوش دیده بودیم بسیار ناراحتکننده بود. با چندتا از دوستانم که روانپزشکند مشورت کردم و همه گفتند از عوارض قرصه و بعد از دوهفته بهتر میشن. یک دکتر عمومی نزدیک خونه مطب داره که مامان خیلی قبولش داره و اصرار داشت پیش اونم بریم خوب رفتیم پیش ایشون و شرح واقع دادیم و ازمایشات رو هم دادیم نگاه کنند خوب ایشونم گفتند از اعصابه و اینقدر آرامشبخش با مامان صحبت کردند که مامان از مطب که بیرون اومد لبخند میزد و خداروشکر حالشون خوب شد(البته خوردن ۱/۴) قرص اعصاب ادامه داره و احتمالا زمان عادت کردن بدن هم به قرص سپری شده بوده اما مامان اعتقاد داره این دکتر دستش سبکه و حال آدم خوب میشه.
خدا خیر بده به دکترهایی که علاوه بر انجام وظیفه به فکر روحیه بیمار هم هستند و با برخوردشون حال آدم و خوب میکنند.
- ۹۹/۱۲/۱۸
- ۵۵ نمایش