نفوس بد
نمی دونم چقدر این حسهای بد که قبل از یک مصیبت و یا حادثه ناگوار وجود دارند عمومیه. معمولا توی مراسمهای تعزیه شنیدم خانواده داغدار از خوابهاشون و یا حسهایی که در مورد وقوع حادثه پیشآگهی میداده صحبت میکنند. خانواده منم چنین احساسی رو از چند وقت قبل هر کدوم به نوعی تجربه کردیم که از هم پنهانش کردیم تا بعد از مصیبت...
روز تولد امیررضا که همگی خونه بابا بودیم امید گفت برای تولد من باید مهمون دعوت کنیم اینقدر کم نباشیم ها. منم گفتم اره عزیزم برای تولدت مهمون دعوت میکنیم و جشن میگیریم. داداش کوچیکم گفت حالا ببینیم تا تولد تو همگی زنده میمونیم یا نه!
بعد از مصیبت به داداش کوچیکه گفتم اون شب که این حرف و زدی دلم لرزید.. گفت اصلا سال ۱۴۰۰ که تحویل شده یک حس بدی داشتم که امسال ما داغدار میشیم و همهاش نگران بابا بودم.
امیررضا چند شب قبل تولدش خواب دیده بود دندونش افتاده و به من گفت. بهش گفتم نشاندهنده اینه که عمر تو طولانیتر از ماست نگران نباش و برای کسی هم نگو بعد صدقه گذاشتم کنار.
خودم این پست و که میخوندم مطمئن بودم لیست داروها و توصیه ها لازمم میشه و از صفحه عکس گرفتم.
تو گروه خانوادگی قرار بود هر شب به خاطر نعمتهایی که داریم شکرگزاری کنیم وقتی میخواستم به خاطر سلامتی پدر و مادرم شکر کنم نگران شدم نکنه دخترخالهام که دوسال قبل باباش و از دست داده دلش بشکنه بنابراین چیزی ننوشتم.
- ۰۰/۰۳/۲۴
- ۴۷ نمایش