پسر گلم
پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۵۹ ب.ظ
بابا همیشه امید و پسر گلم صدا میزد..
حالا چند وقته امید با خمیر بازی واسه خودش سبیل میذاره و میاد با صدایی که سعی میکنه شبیه صدای بابا باشه میگه پسر گلم.
من تقریبا همسن امید بودم که پدربزرگ پدریم و از دست دادم و الان خاطرات مبهمی ازشون دارم..یادمه یه بار واسم النگو خریده بود یا اینکه پاشون و میمالید ولی جزییات چهره اصلا تو یادم نمونده.
امید از موقع تولدش هر روز کلی از اوقاتش و با بابا و مامان گذرونده و دلم نمیاد خاطرات پررنگی که الان از بابا داره بعدها محو بشه. خدا کنه مهربونی بابا یادش بمونه.
- ۰۰/۰۸/۲۰
- ۳۳ نمایش
آدما اگر از خودشون خاطرات خوشی به جا بذارن همیشه یادشون زنده ست. منم پدربزرگم رو ۷ سالگی از دست دادم. درواقع هیچ خاطره ی واضحی از رفتارای پدربزرگم یادم نیست جز اینکه ماهارو روی پاش مینشوند یا برامون توو راه سفر اسباب بازی خرید ، توو ذهن من خاطره ی خوش ازش موند برای همون از همون بچگی هرسال موقع سال پدربزرگم پولامو جمع میکردم خیرات میخریدم تنهایی. سالهاست مدام براش فاتحه خوندم خیرات دادم قرآن خوندم و هدیع کردم. تا الان که شدم اینقدری پدربزرگم از یادم نرفته.
شمام مطمئن باش پدرتون از یاد پسرتون نخواهد رفت.
توصیه میکنم حرف های مجتبی شکوری توو برنامه کتاب باز رو درباره چیزهای مختلف و علی الخصوص همین از دست دادن گوش بدید خیلی ارومتون میکنه.
بازم خدا پدرتون رو بیامرزه خیلی سخته. خدا صبر بده بهتون.