یلدای ۴۰۰
هفته گذشته، هفته بسیار پرکاری واسه من بود؛ اول اینکه دوستم بعد از ۴ سال اومد ایران و قرار گذاشتیم هم و ببینیم؛ شنبه ساعت ۴ همگیمون که میشیم ۴ نفر خونه مهین بودیم، مهین فرزند سومش تازه به دنیا اومده یعنی شنبه دقیقا ۴۰ روزش بود؛ وقتی دیدمش از اینکه تا این حد کوچولوی تعجب کردم ۲ سال بود نوزاد از نزدیک ندیده بودم و دلم براش ضعف میرفت اما بغلش نکردم چون نگران بودم خدای ناکرده بچه بیمار بشه اما مهین بیخیال کرونا، متین و داد بغلم و واقعا انرژی گرفتم از بغل کردن نوزاد. خوب؛ دیدن دوباره ملیحه و دورهمی ۴ تاییمون بعد ۴ سال خیلی چسبید کلی گفتیم و خندیدیم و گریه کردم و همدلی کردند و باز خندیدیم...یه روز خوب و با انرژی داشتم طوری که رسیدم خونه تا ۱ نیمه شب هنوز ذوق روزی که گذرونده بودم تو دلم بود و خوابم نمیبرد.
دوشنبه همگی اومدند خونه من و باز کلی باهم حرف زدیم؛ خوبی جمع دوستانه اینه که همهاش حرف داری و حرفات تموم نمیشه (الان یادم نمیاد اون روز چی به هم گفتیم فقط یادمه که بهم خوش گذشت خیلی) یهو سارا پیشنهاد داد که اخرهفته بریم خونه مامان ملیحه و شب و باهم بگذرونیم یکمکه در موردش حرف زدیم و دنبال جایی بودیم که بدون مزاحمت شب و دوستانه باهم باشیم ملیحه پیشنهاد داد دعوتمون کنه هتل و یک شب و باهم تو هتل باشیم.مهین به دلیل داشتن نوزاد گفت نمیاد و یکی از دوستان مشترک سارا و ملیحه که منم دورادور اونو میشناختم قرار شد با ما بیاد.
شب یلدا ۱۴۰۰ از ساعت ۷ شب تا فرداش ساعت ۱۲ ظهر رفتیم هتل قصرطلایی مشهد. کلی شبزندهداری کردیم و خوش گذشت. صبحانه هتل محشر بود و ملیحه بازم برامون خاطره ساخت. بعد به این نتیجه رسیدیم که فقط ما میخواهیم باهم باشیم محلش فرق نداره چه هتل چه خونه هرکدوممون فقط جمع ۴ نفرهامون باشه بهمون خوش میگذره. هتل که بودیم جای خالی مهین پرکردنی نبود.
- ۰۰/۱۰/۰۹
- ۴۱ نمایش