در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

کنکور ۱

جمعه, ۳۰ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۴۸ ق.ظ

امسال اعلام شد که دوبار کنکور برگزار می‌شه و یهو دروس عمومی از کنکور حذف شد. کنکور متفاوتی از سالهای گذشته خواهد بود و من امیدوارم به نفع بچه‌هایی باشه که درس می خونند و تلاش می‌کنند.

 امیر زیاد امیدی به کنکور امروز نداره، چون هنوز درسهاشون به طور کامل تدریس نشده و امادگی زیادی نداشت منم چون از اول به فکر کنکور تیرماه بودم هیچ استرسی برلی این کنکور نداشتم و آزمایشی بهش نگاه می‌کردم. چند روز پیش که امیر کارت ورود به جلسه رو گرفت دیدم محل آزمونش دانشکده کشاورزی دانشگاه فردوسی هست.

من خیلی دانشگاه فردوسی رو دوست دارم، دانشکده کشاورزی نزدیک دانشکده ما بود و من و دوستام چندین بار امفی‌تئاتر اونجا فیلم دیده بودیم. 

امروز ساعت ۶:۱۵ سفره صبحانه رو چیدم و امیر و بیدار کردم اقای همسرم بعد از نماز نخوابید اومد و ۳ تایی صبحانه خوردیم، لباس پوشیدیم ساعت ۷ امیر و از زیر قران ردش کردم و بوسیدمش.

بعد راه افتادیم به سمت دانشگاه، منم باهاشون رفتم‌که راه‌بلد مسیر باشم و واسه خودم هم تجدید خاطرات بشه. از همون راه همیشگی که به دانشکده می‌رفتم وارد شدیم، مسیر برگشت و به امیر یاد دادم و جلوی درب دانشکده کشاورزی پیاده‌اش کردیم.

_ امیر که نوزاد بود یه بار با دوستام دانشگاه قرار گذاشتیم و من امیر و هم با خودم بردم، وقتی می‌خواستیم برگردیم متوجه شدم امیر نیاز به تعویض داره می‌خواستم سریع برگردم که به اصرار دوستم رفتم تو یک کلاس خالی و پوشکش و تعویض کردم. بعدها تو دوره ارشد امیر ۴ ساله بود که چندبار اوردمش دانشگاه، یه بارم با هم تو سلف دانشگاه غذا خوردیم. اون موقع ازم می‌پرسید اینجا دانشگاه تویه مامان؟ منم می‌گفتم اره عزیزم امیدوارم دانشگاه تو هم باشه و فکر می‌کردم چقدر راه طولانیه تا امیر به اینجا برسه و امروز امیر من آزمون کنکور داره و این راه طولانی به اندازه یک چشم‌بر‌هم‌زدن واسم‌ گذشته.

به امید موفقیت و عدالت اموزشی برای بچه‌هامون.

پی‌نوشت: امیر باهام تماس گرفت، کنکورش تموم شده و برگشته خونه، از امتحان راضی بود فقط کمی وقت کم اورده، ترسش بابت کنکور تیر کاملا ریخته بود، خدا کنه استرس مفید برای درس خوندن و داشته باشه.

 

  • هستی ...

نظرات (۲)

  • بیست و دو
  • وای من اصلا فکر نمیکردم شما پسر بزرگ داشته باشید. گمان میگردم دوتا پسر دبستانی دارید.

    ماشالله بهشون. خدا حفظشون کنه و موفق باشن.

    پاسخ:
    ممنونم.
     امیرم ۱۷ سال و امیدم ۶ سالشه. حق داری شما که من و ندیدی حتی همکارام که چندین ساله با هم کار می‌کنیم وقتی امیر و می‌بینند تعجب می‌کنند:)
    خدا گل‌پسر شما رو هم حفظ کنه و شاهد موفقیت‌هاش باشید.
  • دُردانه ‌‌
  • منم فکر می‌کردم پسر بزرگت راهنمایی باشه. ماشالا، چه خوب موندی :))

    موفق باشه و ایشالا که هر چی به صلاحشه بشه.

     

    پاسخ:
    :)))
    ممنونم.
    انشاءالله هر چی خیره، خودش چنان راضی بود که نگو، بعد الان که اومدم خونه می‌بینم‌ کلا ۲۰ درصد سوالها رو جواب داده، خوشم میاد استرس به دلش راه نمی‌ده.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی