قصه غمانگیز
دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۲۸ ب.ظ
امروز تو مدرسه به امید حرف (ط) رو یاد دادند و انگار قصه طوطی بازرگان و معلمشون تعریف کرده.
امید: مامان یک قصه خیلی ناراحت کننده بگم برات؟
من: بگو عزیزم
امید: یک مردی بوده که فقط یک طوطی داشته که دوستشم داشته و خیلی هم فقیر بوده! بعد به طوطیش میگه سوغاتی چی میخواهی برات بیارم و طوطی...
بعد که بازرگان برمیگرده تا به طوطی میگه دوستاش مردن طوطی هم جیغ میزنه و میمیره بازرگان میذارش تو باغچه که خاکش کنه طوطی پرواز میکنه و میره! طفلک بازرگان خوب دیگه طوطی نداره، اینقدرم مهربون بوده!
من: عزیزم بازرگان ها فقیر نیستند اون طوطی هم تو قفس بوده دوست داشته آزاد بشه.
امید: خوب به بازرگان میگفته کار بدی کرده گولش زده، بازرگان طفلک خیلی ناراحت شده. دروغ گفتن کار خوبیه؟!
- ۰۲/۰۱/۲۱
- ۳۸ نمایش
عالی بود، کیف کردم از حرف آقا امید :))
خدا حفظش کنه.