در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

Shadow

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۵۴ ق.ظ

یک زنداداش دارم با اینکه از اخلاق و رفتارش خوشم نمیومد و با هم تفاوت زیادی داشتیم چه در ظاهر و چه در شخصیت، اما رابطه خوبی با هم داشتیم و هر دو حریم‌ها رو حفظ می‌کردیم تا اینکه بعد از رفتن‌ بابا ، اعصاب ضعیف و ناراحتی من باعث شد رفتاری که می‌کرد و نتونم تحمل کنم و یه مدت باهاش سرسنگین شدم البته اون دوران کلا با هیچ کس حرفم نمیومد...

بعد از مدتی دوباره ارتباطمون مثل قبل شد با این تفاوت که دیگه من به این باور رسیده بودم که فقط خانواده درجه یک مادر ، برادر، خواهر و فرزند همیشگی هستند و بقیه تو سختی ها و غم‌ها می‌تونند نباشند، می‌تونند فقط وقتی باشن که بهشون خوش بگذره و وقتی خانواده‌ای تو فاز غمه می‌تونند تنهاشون بذارن که نکنه یه وقت حس و حال افسرده اونها بهشون سرایت کنه و باز دوباره وقتی همه‌چی روبراه شد برگردن انگار نه انگار که عضوی از خانواده بودن و اخلاق حکم‌ می‌کرده همانطور که تو شادیها هستند تو غم ها هم باشند.

زنداداش من سیاستش اینه که خونه مامان که مادرشوهرش می‌شه دست به سیاه و سفید نمی‌زنه و با اینکه حداقل هفته‌ای یکبار خونه مامان میاد و همه آخر هفته ها باهم خونه‌باغ هستیم بازم هیچ کمکی تو انجام کارها مثل شستن ظرفها یا دم کردن چای یا پذیرایی از مهمان و ... نمی کنه و منم چون تنها دختر خانواده هستم تمام این وظایف و من انجام می‌دهم طوری که شنبه ها خسته‌تر از هر روز هفته می‌روم اداره و تعطیلات هیچ استراحتی نمی‌تونم بکنم، گله ای نمی‌کردم و این موضوع رو پذیرفته بودم چون به خانواده‌ام خوش می‌گذشت منم خوشحال بودم.  تا اینکه یکی دو بار سر موضوعات مختلف یه بگو‌مگوی کوچک بینمون شکل گرفت و من مجدد تصمیم گرفتم فاصله‌ام و باهاش حفظ کنم تا هم حریم بینمون حفظ بشه و هم برادرم این وسط ناراحت نباشه و ارتباط خانوادگیمون ادامه پیدا کنه خوب مسلما اون ارتباط صمیمی قبل تغییر شکل داده بود و اطرافیان هم متوجه این تغییر رویه شده بودند.

پریروز( روز ۱۴ خرداد) که رفتیم خونه باغ، چون هیچکدوم از داداشام هنوز نیومده بودند ایشون برای اولین بار رفتند تا جوجه رو درست کنند سر ظهر بود و هوا بسیار گرم، من تو درست کردن آتیش کمک کردم بعد چون یهویی متوجه شدیم خانواده زنداداشم که نهار بیرون شهر بودن می‌خوان بیان خونه‌باغ، مشغول شستن حیاط و بهارخواب شدم و بعد تندتند سفره انداختم تا سریع نهار بخوریم، زنداداشم تو افتاب و کنار آتیش سرخ شده بود مامان به خنده بهش گفت وای الان مامانت اینا میان و می‌گن چقدر از دخترمون کار کشیدید زنداداشم هم در این مورد شوخی می‌کرد منم در این مورد کمی باهاش شوخی کردم وقتی مامانش اومد زنداداشم گفت که جوجه درست‌ کرده و صورتش تو گرما سوخته و منم به شوخی و با خنده گفتم که ایشون که هیچ وقت کار نمی‌کنه امروز چون‌ می‌دونسته مامانش میاد سریع رفته به غذا درست کردن...

تا شب خانواده زنداداشم مهمون ما بودند و من دائما در حال پذیرایی و شستن لیوان‌های چای و بشقاب‌های میوه بودم، شب که اونا رفتن به همراه زنداداش ساندویچ سوسیس بندری درست کردیم( انصاف و بخوام رعایت کنم زندادشم تو آشپزی کمک می‌کنه مخصوصا که دستپخت خوبی داره) و قرار شد همگی بریم خونه باغ کناری که متعلق به مادرشوهر من هست و شام پیش هم باشیم مادر آقای همسر هم‌اولویه درست کرده بود و فقط اماده کردن سسش مونده بود که من درست کردم( برادران آقای همسر با خانواده هم بودند ۲۳ نفر می‌شدیم) قبل از اینکه سفره چیده بشه باز زنداداشم سر شوخی رو باز کرد و در مورد آشپزی ظهرش گفت منم با خنده به مادرشوهرم گفتم منم باید از عروسمون یاد بگیرم تا یه کار می‌کنم باید بگم اخ خسته شدم اخ دستم درد گرفت و...و ۳ تایی خندیدیم. سرسفره یکی از برادران همسر به من‌ گفت چقدر اولویه خوشمزه شده منم به زنداداشم نگاه کردم و گفتم استامینوفن نداری؟ آخه اینقدر سس و هم زدم دستم درد گرفت! زنداداشم هم به شوخی یه چیزی جواب داد که الان دقیقش یادم نیست اما مرتبط به زحمتی که کشیده بود و جوجه درست کرده بود واسه نهار، منم گفتن اونقدرها هم سخت نبود اما نه که شما به کار عادت نداری خیلی اذیت شدی( قبول دارم که این حرفم خوب نبود اما چون با خنده گفته می‌شد و زنداداش منم تو جوابدهی کم نمیاره فکر نمی‌کردم بهش بر بخوره) یهو زنداداشم با لحن تند و جدی گفت اگه شما ظرفها رو می‌شوری منم کارهای دیگه رو می‌کنم( فکر کنم منظورش گذاشتن ظرف خالی غذای خودش ت  سینک ظرفشویی بود) من بهش گفتم داشتیم شوخی می‌کردیم چرا یهو کانال و عوض می‌کنی، همسرم بهم اهسته گفت جوابش و نده و تمومش کن. منم دیگه هیچز نگفتم داداشم یه چی آهسته به خانمش گفت که اون باز با حالت طلبکارانه گفت آخه چندبار تا حالا گفته...من هیچی نگفتم بعد شام زنداداش به بهانه خوابوندن سامیار سریع رفت خونه‌باغ خودمون و من هم بعد جمع کردن سفره به همراه جاری‌هام و شستن ظرفها رفتم اونور، دیگه در این مورد هیچ حرفی نزدیم اما کلی اعصابم بهم ریخته بود که حواسم به رعایت حریم‌ها نبوده.

چند روز بعد در این مورد با همکارم صحبت کردم و در تعریف مجدد ماجرا متوجه نقش پررنگ خودم در ناراحت شدن زنداداشم شدم( همیشه بازخوردی که از اطرافیان در مورد اخلافم‌گرفتم مهربانی و پختگی در رفتار بوده اما این‌بار خودم متوجه شدم که حضور زنداداشم باعث شده جلوه‌های دیگه ای هز شخصیتم و کشف کنم)

عنوان: یه اصطلاح تو روانشناسی، استادمون می‌گفت بعضی افراد نقاط تیره وجود و بیرون می‌کشن که حضورشون لازمه برای خودآگاهی

  • هستی ...

نظرات (۲)

ولی من این موارد رو از حسرت خوردن بقیه می‌دونم چون روال بر شوخی بوده و ناگهان کانال عوض شده این یعنی ارتعاش منفی اومده سمتتون

ضمن اینکه زن داداش بهتر بود توی جمع خودتون واکنش نشون میداد 

پاسخ:
جالب بود نظرتون واسم.
باهاتون‌ موافقم که بهتر بود تو جمع خودمون زنداداشم واکنش نشون بده البته که منم نباید شوخی می‌کردم، بیشتر اشتباه و از طرف خودم‌ می‌بینم چون با شناختی که ازش داشتم نباید شوخی رو ادامه میدادم.

من یه چندتا نکته بگم و برم:دی

خب اول درباره ی شوخی ها یه چیز کلی بگم. گاهی آدما به ظاهر از شوخی های کسی ناراحت نمیشن و میبینی با خنده جواب میدن ولی در باطن واقعا ناراحتن و فقط دارن حفظ ظاهر میکنن. من خودم بارها در این موقعیت قرار گرفتم. طرفم ممکنه اصلا نفهمه که من با شوخی هاش چه رنجی رو متحمل شدم ولی درواقع شدم ولی فقط حفظ ظاهر کردم. برای همون هرکی توو شوخی جواب میده و خودشم میخنده لزوما پایه ی شوخی های ما نیست فقط داره خودشو حفظ میکنه‌. البته اگر شما و زنداداشتون همیشه با هم شوخی و کل کل دارید اون قضیه ش فرق داره. من خودم چون دوست ندارم با خانواده ی همسرم وارد همچین فضای شوخی و کل کلی بشم برای همون از اول نه شوخی نکردم نه طوری رفتار کردم کسی شوخی کنه.

اما در مورد رفتارای زنداداشتون. خب انصافا دست به سیاه سفید نزدن خیلی ناراحت کننده ست. ولی چندتا زاویه داره. باید دید زنداداش شما خونه ی خانواده ی خودش چطوره؟ گاهی یه دختری خونه ی پدر مادرشم که میره کار نمیکنه. یا اینکه مهمون میره خونش چه انتظاراتی داره؟ اگر توو خونواده ی خودشم کار نکنه یا از مهمونم انتظار نداشته باشه پس شاید فرهنگشونه خب. ولی اگر اینا نیست و نمیخواد فقط خونه ی مادرشوهر کار کنه اونم شستن چیزای مصرفی خودش و بچش واقعا ظلمه. مادرشوهر چه گناهی داره توو اون سن هرکی میاد خونش بریزه و بره؟

مثلا توو فرهنگ خانواده ی همسر من میبینی باقی عروس ها تا فرش های مادرشوهرمم میشورن یا لوستراشو تمیز میکنن یا جارو میزنن و ... ولی من واقعیت این کارارو نمیکنم. ولی هربار بریم ظرفای خودمونو میشورم، هرجارو هم پسرم کثیف کنه تمیز میکنم حتی روی میزارو. ولی باقی کارارو نمیدونم درسته نگاهم یا نه، ولی نمیکنم چون دوست ندارم عادت بشه و اون حالت احترامی که بینمونه تبدیل به رابطه ی خودمونی یشه ضمن اینکه من منزل والدینمم برم این کارارو نمیکنم معمولا‌.

نکته بعدی اینکه به نظر من شما حق اعتراض داری و داشتی توو این سالها ولی شیوه ی اعتراضتون غلطه. میگم حق داشتید چون وقتی دوتایی باهم مهمونید درست نیست یکی بشینه اون یکی دائم کار کنه‌. اما اینکه با تیکه و متلک حرفتونو بزنید خوشایند نیست. راهش توو این سالها این بوده که یا شمام بشینید و مال خانواده ی اونارو جمع نکنید و طوری رفتار کنید با مادرتون که مجبور بشه خودش بلند بشه به فرض ظرف بچشو بشوره‌. یا هم اینکه به طور غیر مستقیم مادرتون باید مینداخت گردنش. مثلا میگفت عزیزم ظرف پسرتو میشوری بردارم از اینجا؟... یا شما موقع ظرف به نظرم رک باید بهش میگفتید کمک میکنی؟

حالا چون میگید توو غذا پختن کمک میکنه شاید به زعم خودش تقسیم کار میکنه و اون غذا میپزه و مثلا شمام کارای دیگه میکنی.  به هرحال با توجه به لینکه شوخی دارید باهم یه نظرم توو این سالها باید رک ازش کمک میخواستید.

ما هم یه فامیل داشتیم که معمولا خونه ی مادربزرگم با اونا باهم میرفتیم. ولی این خانواده بچه هاش خیلی تنبل بودن و هستن‌. هیچ کمکی موقع جمع کردن سفره نمیکردن. یا شستن. ما هم خب بچه بودیم زورمون میومد همش تا مدت ها از مهمونی برمیگشتیم یا میخواستیم با اونا بریم سر مامانم غر میزدیم که اه باز با اونا میریم اونا کار نمیکنن و همش ما کار میکنیم. مامانمم سعی کرد با اونا نریم دیگه. یه راه شمام این بود که با زنداداشتون منزل مادری نرید که مجبور باشید کارای اونم بکنید. البته فرقی هم نمیکنه بالاخره شما نکنی مادرتون مجبوره بکنه.

حالا همین خونواده ای که گفتم، الانم با اینکه بچه هاش ازدواج کردن ولی همچنان تنبلن و دست به سیاه سفید نمیزنن. مثلا افطاری میان خونه ی آدم، یهو بعد خوردن افطار کلهم خانوادگی بلند میشن میگن بریم نماز!... اابته نمیگن و مثلا نامحسوس میرن سر سجاده. بعد تو میمونی و یه سفره ی طول و دراز افطاری با کلی بریز و بپاشش... جالبه این خونواده با تنبلی هاش اونقدر روی مخه همه ست، دوبار مهمونیه کلی دادن، از اینا که کل خونواده دعوتن، بعد خداشاهده موقع سفره انداختن و جمع کردن انگار همه میخواستن تلافی کنن، از یه لشگر مثلا ۷۰ نفری، هیچکس بلند نمیشد کمک کنه!... در صورتی که اون ۷۰ نفرو من جاهای دیگه دیدم که چحوری کار میکنن. ولی خونه ی اونا همه میرن توو فاز تلافی و هیچکس دلش نمیاد کمک کنه. 

در کل بده این رفتار زنداداشتون:دی

پاسخ:
ممنون عزیزم که وقت گذاشتی...
من اونجا که متوجه اشتباهم نشدم و چون خودم خواهرشوهر و خواهر ندارم تجربه اینکه شاید  شوخی از طرف خانواده شوهر طور دیگه ای برداشت بشه نداشتم، ۱۰ سال هم هست‌که ایشون زنداداش من و تا به حال اینطور شوخی ها با هم نداشتیم این دفعه هم چون خودش شروع کرد من ادامه دادم که البته متوجه شدم که حریم و باید حفظ می‌کردم و البته بهش حق می‌دهم‌که ناراحت بشه چون خودم هم بعد از مرورش متوجه شدم‌جنبه کنایه امیز شوخی ها زیاد بود.
در مورد کار نکردن زنداداشم، تو خونه خودش توقع کار کردن مهمان و نداره و البته من هم به هیچ عنوان تو خونه خودم اجازه نمی‌دهم مهمان کمک کنه فقط اینکه خونه مامان و خونه باغ، ایشون حکم مهمان و نداره چون تعداد دفعات خیلی زیاده تمام تعطیلات ما خونه باغیم و خوب همه واسه تفریح رفتن و اینکه نقش مهمون و بازی کنه بی‌انصافیه، منم چندبار خواستم که کارهای اونها رو انجام ندهم اما خوب من انجام ندهم مامان مجبور می‌شه و دلم‌ نمیاد، مامانم هم می‌گم چند تیکه ظرف ارزش نداره که ناراحتی پیش بیاد، واقعا هم مهم نیست این پست و نوشتم که خودم یادم بمونه فاصله رو حفظ کنم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی