پیشآزمون
چهارشنبه ۱۴ تیرماه امیر کنکور داره، خیلی تلاش کرده و زحمت کشیده و امیدوارم نتیجه زحماتش براش رضایتبخش باشه.
دیروز که از اداره بهش زنگ زدم ازم خواست که دو روز مونده به کنکور و مرخصی بگیرم و خونه باشم منم قبول کردم.( دلم میخواهد هر چی که آرومترش میکنه براش فراهم کنم حالا اگه حضور من براش آرامبخشه تمام کارهای اداری که رو سرم ریخته فدای یه لحظه آرامش بچهام)
امروز ساعت ۷ بیدارش کردم و با هم صبحانه خوردیم، بعدشم رفت آخرین کنکور آزمایشی رو بزنه، حین صبحانه من نکاتی که مشاورشون تو وبینار گفته بود و واسش نتبرداری کرده بودم، براش گفتم.
ساعت ۱۱ کنکورش تموم شد و به اتفاق آقای همسر رفتند تا کارت ورود به جلسه رو پرینت بگیره، منم شروع کردم به تمیز کردن اتاقش، کلا به نظرم باید تمام وسایل اتاق و کشید بیرون و تمیز کرد و برگردوند اینقدر که اتاقش کثیف و بهم ریخته است، از عید به اینور دائم تو اتاق بوده و نشده من برم اتاق و تمیز کنم الانم فقط کمی مرتب کردم و به کتاباش که وسط ولو بود دست نزدم، یاد خودم افتادم که روز آخری مامانم خلاصه هام و فکرده بود آشغاله و ریخته بود دور و من از تو سطل آشغال کشیدمشون بیرون و مرور کردم.
مشاورش گفته که از فردا ظهر دیگه درس نخونه و یه فعالیتی بکنه که خسته بشه و شب بخوابه حالا منم تصمیم دارم بگم فردا اتاقش و تمیز کنه که هم استرسش کم بشه و خسته بشه واسه شب و هم من یه کارم بیفته جلو.
کمی استرس دارم که شام شب کنکور چی واسش بپزم، آخه معدهاش حساسه و هر وقت استرس داره دلپیچه میگیره، در اوقات معمول همه چی میخوره و هیچیش نمیشه اما وای به حال روزهایی که استرس داره ..فعلا که تصمیم دارم ساندویچ مرغ براش درست کنم به کتلتم فکر کردم حالا تا فردا ببینم چی میشه.
بهش گفتم فردا بعدازظهر بریم حرم، که اولش گفت خجالت میکشم آخه یکساله نرفتم حرم حالا که کارم گیره برم پیش امام رضا(ع) خندیدم و گفتم امام رضا خیلی مهربونه بعدشم واسه خودت میری امام رضا که نیازی به زیارت تو نداره، هیچی نگفت اما در صحبتهای بعدش گفت خوب از حرم که برگشتیم چه کنیم..
امروز همکارم که تماس گرفت سفارش کرد که مفهوم توکل و برای امیر توضیح بدهم تا استرسش کم بشه گفت بهش بگم خدا برای بندههاش بهترین و میخواد و الان که امیر تلاشش و کرده دیگه واگذار کنه به خدا و دلش آروم باشه.
کنکور ازمایشی رو که زد وقت واسه شیمی کم آورد و خیلی هم ناراحت شد چون سوالات و بلد بود و وقت کم اورده بود خدا کنه روز کنکور بتونه سریعتر عمل کنه.
-دیشب که حاجآقا( پدرشوهرم ) اومده بودم دم خونه به ایشون گفتم برای امیر دعا کنه و بهشون گفتم دعای پدر خیلی مهمه و همون لحظه تو دلم به بابا میگفتم کاش بودی و قلبم مچاله شد از شدت غم جای خالیش.
- جمعه شب خونهباغ عمو دعوت بودیم، و اونقدر که نحوه صحبت کردن، نگاهها و چشمهای عمو شبیه باباست که من تمام مدت محو تماشای عمو بودم، موقع برگشت امیر گفت عمو چقدر همه چیش شبیه باباییه و منم گفتم آره خیلی..
- ۰۲/۰۴/۱۲
- ۴۴ نمایش
سلام.دعای خیر و انرژی مثبتمون روانه گل پسرتون امیر آقا (:
ان شاءالله که خوب بدند آزمون رو 🙂🤗