در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

روز سخت

چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۲ ق.ظ

دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشه.

ساعت ۵/۴۵ بیدارش کردم و با هم صبحانه خوردیم، طبق سفارشات چای نخورد. خوب خوابیده بود.

ساعت  ۶/۴۵ راه افتادیم  و ساعت ۷ دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی بودیم، دوستش و دید و از ما خداحافظی کرد.

الان محل کارم اما دلم با امیره، کلی نذر کردم و دارم ذکر می‌گم که هم خودم آروم شوم هم انشاءالله امیر حال خوبی داشته باشه.

چرا ساعت امروز اینقدر کند می‌گذره. 

پی‌نوشت: بالاخره ساعت ۱۱ شد و امتحانش تموم شد، تا ۱۲ خبری ازش نداشتم هنوز خونه نرسیده بود، آقای همسر بسیار خونسرد می‌گفتند احتمالا با دوستاش رفتن چیزی بخورن!  

۱۲/۷ دقیقه رسید خونه و بهش زنگ زدم خیلی ناراحت بود و گفت خیلی سخت بوده و اینکه خراب کرده، خیلی ناراحت شدم اما تونستم خودم و کنترل کنم و بهش گفتم مهم نیست عزیزم و بهش فکر نکن، خداحافظی کرد اما من هنوز دلم اروم نگرفته بود، به اقای همسر زنگ زدم و گفتم حالش چطوره که گفت تا اومده رفته تو اتاقش جواب سلام امید و هم نداده، به همسر گفتم برو ببین چطوره و اینکه بهش بگو مهم نیست، دوباره که به همسر زنگ زدم جواب نداد باز به امیر زنگ زدم گفت که ریاضیات خیلی سخت بوده و ...کمی حرف زدیم و فکر کنم آرومتر شد خودم هم آروم شدم.

- بابت اینکه حالش سرجلسه بهم نخورده بود، دل درد نشده بود خداروشکر کردم.

 

  • هستی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی