در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای

چهارشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۰۰ ب.ظ

خیلی وقت بود، خونشون نرفته بودیم، از سال ۹۷ که به بهانه مدرسه رفتن سارینا و زیاد شدن مشغله‌اش جلسه ماهانه دوست‌داشتنیمون و ترک کرد و بعد کرونا و مصیبت‌های پیاپی خانوادگی، مجال خندیدن و شادی بهمون نداده بود..دیروز بعد از  ۶ سال همگی خونشون جمع شدیم، کلی خندیدیم و سربه سرش گذاشتیم سر مهمونی نگرفتنش...کلی پز داد که نوبتش و گرفته و تا یکسال راحته و..به شوخی گفتم فردا هم میاییم خونه شما که پیانو بزنی واسمون و ...خداحافظی کردیم و اومدیم خونه، تا رسیدیم دایی کوچکه تماس گرفت که سارینا از پنجره خونه مادربزرگش افتاده پایین و ...

فاصله بین خنده و گریه‌امون نیم ساعت بود... سارینا به خاطر مهمونی که تو خونشون برگزار شده بود رفته بود خونه مادربزرگش که این اتفاق افتاد و تمام شوخی‌هایی که بابت مهمونی گرفتن با مامانش کرده بودیم مثل پتکی بود که تو سرم می‌خورد .

چهره معصومش جلوی چشممه، روزی که به دنیا اومد، وقتی رفتیم دیدنش، وقتی تو جلسه قران بغلش می‌کردم، وقتی یکسال و نیمه بود و مامانش پشت‌سرش از پله‌های خونه دایی بالا و پایین می‌رفت. عکس های روز تولدش، صداش و...

موقع تشییع مامانش می‌گفت کاش مهمونی نمی‌گرفتم، می‌خواست خونه بمونه، من به‌زور فرستادمش و هی دل خودش و ما رو آتیش می‌زد.

به خاک سپردن دختری که فقط ۱۲ سال داشت، سخت بود خیلی سخت.

دیدن حال پدر و مادرش وحشتناک بود و باز این غم بدون چاره آوار شد و هیچ کاری از دست هیچ کسی بر نمیاد.

 

  • هستی ...

نظرات (۱)

خدا بهشون و بهتون صبر بده.

پاسخ:
ممنون.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی