در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

سلام جوانی

۲۰
فروردين

اداره بودم که امیر بهم زنگ زد، داشتم با تلفن اداره صحبت می‌کردم بنابراین فقط گفتم بعدا تماس می‌گیرم و قطع کردم.. پیامک داد که چیز مهمی نبود و حل شد.

رسیدم خونه، خواب بود. پیش مامان بودم که اومد پایین و گفت امروز کلاس نداشتم! بهش گفتم پس صبح کجا رفته بودی؟ با خوشحالی گفت: امتحان شهری قبول شدم.

خیلی خوشحال شدم و متوجه شدم صبح زنگ زده که خبر قبولیش و بده.

- چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که خودم امتحان شهری، قبول شدم و با هیجان برای خانواده ماوقع رو تعریف می‌کردم.

- با اینکه رانندگیش خوب بود چندبار رد شده بود و از این بابت خیلی ناراحت بود افسر ردش می‌کرد اما هیچ کلاس تمرینی براش نمی‌نوشت، بهش گفته بودم شاید چون‌چهره ات بچه می‌زنه ردت می‌کنند، برای دفعه آخر ریش گذاشته بود که کلی بهش خندیدم آخه کم پشت بود و چهره زیباش و زشت کرده بود.

- می‌گفت دفعات قبل سرهنگی که امتحان می‌گرفت جوان  و با تیپ اسپرت بود وبگو بخند و من هر دفعه مطمئن بودم قبولم اما یهو کاردکس و می‌دادند دستم، این دفعه یه آقا با چهره عبوس، با تسبیح تو دست و چهره حزب‌الهی بود دیگه گفتم حتما ردم می‌کنه و یکبار هم راهنما فراموش کردم اما بنده خدا نادیده گرفت و قبولم کرد.

 

  • هستی ...

سالی که گذشت

۰۱
فروردين

سال ۱۴۰۲ سال خوبی بود و خوشحالم که سال تموم شد و پیش‌بینی خرافی که تو ذهن من سوسو می‌زد رخ نداد.( ۹۴.۹۶.۹۸.۴۰۰)

سال ۱۴۰۲ برام سال استرس، انتظار و خوشحالی بود، منتظر کنکور امیر و بعد نتیجه‌اش بودم، با ترس رانندگی مواجه شدم و از پسش براومدم. 

مامانم فیش حج واجب خرید، داداش‌ها کار پراسترسی رو شروع کردند، اون نیم‌ستی که همیشه دوستش داشتم برای خودم خریدم، سعی کردم ورزش کردنم مرتب و مستمر باشه و...

از لحاظ علمی و تخصصی واسه خودم‌کاری نکردم، از نحوه مادری کردنم‌ واسه بچه‌ها راضی نبودم و خیلی وقت‌ها کنار همسر ساکت بودم و در فضای مجازی.

امسال پس از سالهای طولانی عید داریم، قراره همگی اقوام مادری روز دوم عید دورهم‌ جمع بشیم و از این بابت ذوق دارم و خوشحالم.

واسه روز سوم فروردین هم مامان اینا رو دعوت کردم بیرون و قراره بعد افطار بیایم خونه واسه صرف عیدانه، اینکه برنامه مهمونی خودم مشخصه و از قبل تعیینش کردم خیالم و راحت کرده و استرس پخت و پزم ندارم.

هنوزم داغ نبودن بابا در لحظاتم همراهمه، تقریبا هر روز یک اه از ته دل با واگویه (( الهی بمیرم برات)) به خاطر بابا دارم با این وجود گریه‌هام‌ کمتر شده و سریع می‌تونم‌ خودم و برگردونم‌ به زمان حال.

بابا جونم عیدت مبارک.

  • هستی ...