در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

خنده هاش

۰۶
مرداد

یکی از قشنگترین صداهای دنیا واسه من صدای خنده های امیدرضاست:))

این روزها نظم خواب و بیداری بچه ها حسابی بهم ریخته.. من از همه زودتر ساعت ۱۲/۳۰ میرم واسه خواب و اونا هنوز بیدارند و معمولا ساعت ۲ شایدم ۳ بیان واسه خواب..از اون ور من ساعت ۶ آماده میشم واسه رفتن به سرکار و بچه ها تا ظهر که برمیگردم خوابن..

تا میرسم خونه مقدمات نهار و آماده میکنم و بعد از نهار خسته و هلاک میرم که یک ساعتی استراحت کنم اما امیدرضا پرانرژی و بیدار دلش میخواهد با من بازی کنه یا حرف بزنه....

استرس مدام این روزها، کم خوابی، گرمای زیاد و مشغله های کاری باعث شده هر روز خسته باشم و حوصله کافی واسه وقت گذروندن و بازی با امیدرضا رو نداشته باشم:(

با خودم فکر میکردم مگر روزهای کودکی امیدرضا چقدر دیگه طول میکشه.. تحلیل های قشنگ کودکانه اش...خنده های شادی بخشش که موقع بازی فضای خونه رو شاد میکنه...معصومیت چشمهاش و..

من عاشق بچه هام و دوست داشتم بتونم از لحظه لحظه کودکیش حظ ببرم...

 امروز بهش گفتم مهین(یکی از دوستام) پیشنهاد داده بریم پارک هم‌ و ببینیم(پارسال بهار و تابستان بلااستثناء روزدرمیون باید می بردمش فضای سبز نزدیک خونه تا سرسره بازی کنه) یهو چشماش برق زد ولی گفت اما خیلی خطرناکه مگه نه؟! منم گفتم آره من قبول نکردم ... طفلک بچه ها دارند عادت می کنند به خانه مانی...

  • هستی ...

پاقدم

۰۶
مرداد

یک ویژگی جالب آقای همسر و البته باعث اعصاب خوردی من اینه که وارد هر مغازه ای میشه فورا تمام آدمهای دوروبر به اون مغازه هجوم آورده و مغازه اونقدر شلوغ میشه که ما باید کلی معطل بمونیم تا نوبت حساب خرید های آقای همسر برسه...

 تقریبا ۵ سال میشه که من پی به این ویژگی بردم...اوایل فکر میکردم اتفاقیه ولی تکرارپذیری این اتفاق اینقدر بالاست که دیگه این ویژگی رو به رسمیت شناختم. الان یه میوه فروشی تو مسیر برگشت به خونه دیدم که از خلوتی در حال چرت بود آقای میوه فروش..از همسر خواستم یک هندوانه بخره؛ الان حدود نیم ساعته منتظرم اون یک هندوانه را حساب کنه. بس که آدم وارد مغازه شد نگران سلامتی آقای همسر شدم...

بهش میگم احتمالا یکی از دلایل وضعیت قرمز شهر خودتی... آخه باعث تجمع میشی:)

  • هستی ...

دیشب فیلم و دیدیم با وجود اینکه موضوع اصلیش مرگ بود اما روایت تلخی نداشت و فیلم برایم هم لذت بخش و هم صحنه های آرامش بخش زیادی داشت...

خیلی وقتها از خودم سوال می پرسم اگر بدونم ۳ ماه دیگه زنده ام چه میکنم؟!  از دوستانم هم این سوال و پرسیدم و هر کس چیزی گفته...

پارسال به صورت ناگهانی یکی از اقوام متوجه شد سرطان داره از وقتی فهمید سرطان داره تا زمان‌ مرگش دو ماه و ۸ روز طول کشید و بنده خدا اینقدر درد داشت که هیچ برنامه ای نتونست داشته باشه برای زمان باقیمانده :((

  • هستی ...

امروز موقع برگشت از محل کار، تو اتوبوس شروع کردم به خوندن آرشیو یکی از وبلاگهایی که دوستشون دارم...

یهو سرم و بالا کردم و دیدم ای وااای تقریبا ۵ ایستگاه از ایستگاه که باید پیاده بشم رد شده و من اصلا حواسم نبوده:(

خلاصه اینکه تو هوای گرم امروز(دما ۳۰ درجه) که البته با مانتو و مقنعه و چادر مشکی ۵۰ درجه محسوب میشد مجبور شدم ۵ هزار قدم برگردم تا به خونه برسم..

پس وصیت من گرمازده و خسته به شما اینکه حدالامکان تو اتوبوس وبلاگ نخونید و یا اگر میخونید وبلاگ جذاب یک طویله نویس حرفه ای را اصلا باز نکنید...

  • هستی ...