در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۱۴ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

مامان من ۸ تا خواهر داره و همگی آشپزهای خیلی خوبی هستند، و تو این ۸ تا خواهر مامان من به شیرینی‌پزی شهرت داره. 

کیک و شیرینی که مامانم درست می‌کنه حرف نداره و یکی از دلایل اضافه وزن من هم شیرینی های مامان هست، چون‌ معمولا مامان هفته‌ای یک بار و کیک یا شیرینی می‌پزه.

 من به دلیل اینکه با مامانم تو یک ساختمونیم خیلی کم کیک و شیرینی پختم، همونی هم که درست کردم اصلا قابل مقایسه با کیک‌ها و شیرینی های مامان نیست.

امروز به مناسبت روز مادر قرار بود نهار خونه مامان باشیم و مامانم‌ هم تصمیم‌ گرفته بود مرغ و فسنجون بپزه. دیشب که رفتم‌ پیش مامان دیدم تو آشپزخونه داره خمیر درست می‌کنه ازش پرسیدم کیک می‌خواهی درست کنی مامان گفت: می‌خواهم قطاب درست کنم. دیگه من یکم‌ پایین بودم و بعد برگشتم خونه خودم.

امروز ساعت ۱۰ صبح رفتم پایین که کمک مامان کنم دیدم باز وسایل شیرینی‌پزی مامان وسط آشپزخونه است! مامان نگاه من و که دید گفت یک کیک هم درست کنم بعدازظهر با چای بخوریم.

وقتی همه دور هم جمع شدیم همه از قطاب تعریف می‌کردند و چون هفته پیش یکنفر از یزد برامون سوغات قطاب اورده بود قطاب مامان و با اون مقایسه می‌کردند و می‌گفتند هزاربرابر از اون خوشمزه‌تره. و این‌طرف من بودم که با حسرت به قطاب نگاه می‌کردم و به خودم وعده می‌دادم‌ که وقتی برگشتم سر وزنم به مامان می‌گم اختصاصی برام درست کنه. 

فسنجونی که مامانم می‌پزه زبونزده و واقعا من هیچ کجا فسنجونی به این خوشمزه‌گی نخوردم و هیچ جوره نمی‌شد از فسنجون چشم‌پوشی کرد، ولی خوب کالریش بالا بود من با خوردن خورش فسنجون دیگه پرونده خوراک امروز و بستم و بعد‌از‌ظهر هم با حسرت کیک خوردن بقیه رو نظاره کردم.

 من معتقدم دستپخت همه مادران برای بچه‌هاشون بهترینه آخه با عشق غذا می‌پزند و مگه میشه غذایی طعم عشق مادر و داشته باشه و خوشمزه نباشه.

- خدا همه مادران و حفظ کنه و روح مادرانی که آسمانی شدند شاد باشه و دل بچه‌هاشون آروم.

روز مادر مبارک.

  • هستی ...

برای اولین بار کاری که تصمیم به انجامش گرفته بودم نیمه تمام رها کردم.

تصمیم گرفته بودم رژیمی که خانم داداشم پیشنهاد داده بود تا یک هفته بگیرم اما امروز خاتمه‌اش دادم.

گویا این رژیم کتوژنیک بود البته با تفاوت‌هایی که فکر می‌کنم همین تفاوتها باعث شد نتونم رژیم و ادامه بدهم. 

از دیشب احساس لرزش تو بدنم داشتم، چند بار در طول روز چشهام سیاه‌ شد و نزدیک بود زمین بخورم و بدنم هم یخ کرده بود که از نشانه‌های کاهش قند خونه.

تو این رژیم هیچ نوع قند یا کربوهیدرات مجاز نبود. دیشب دیگه خودم ترسیدم بخوابم بیدار نشم بنابراین یک خرما خوردم.

طفلی مامان صبح اومده بودم ببینه من حالم خوبه یا نه و اصرار که این رژیم و تموم کن تا مریض نشدی.

دیگه امروز ظهر اونقدر حالم بد بود که نتونستم وعده نهار و بخورم، حالت تهوع داشتم( کلا من پروتئین دوست ندارم مخصوصا مرغ که به زور مزه دار کردن و سرخ کردن بازم با بی‌میلی می‌خورمش حالا از اول هفته نهار و شام مرغ بدون ادویه یا گوشت خورده بودم)

همسرم هم‌ گفت رژیم و تموم کن، حالت خوب نیست. من گفتم حالا تا فردا ادامه می‌دهم و رفتم‌طبقه پایین پیش مامان، مامانم دوباره اصرار کرد و من با خودم فکر کردم چرا با اینکه می‌دونم این رژیم اشتباهه اصرار به ادامه‌اش دارم و به این نتیجه رسیدم که چون دوست ندارم کاری رو نیمه‌تمام بذارم ولی کاری که اشتباهه رو باید پایان داد. 

نهار پیش مامان یه بشقاب آش‌رشته خوردم و حالم بهتر شد، هر چند هنوز حالت تهوع دارم و دلم نمی‌خواد چیزی بخورم.

تو این ۵ روز دو کیلو کم کردم البته فکر می‌کنم بیشتر آب بدنم‌ بوده، بعدازظهر نرم‌افزار مانکن و به‌روز کردم و هدف و اونجا ثبت کردم، بر‌می‌گردم به روش دلخواه خودم کاهش وزن با کالری شماری و حذف شیرینی‌جات مصنوعی.

- یکی از دوستان از رژیم لیمومی تعریف کرده بود در موردش کمی تحقیق کردم به نظرم خیلی جالب اومد تنها مشکلش واسه من این بود که برنامه غذایی روزانه می‌ده و من چون برای خانواده غذا میذارم برام سخته با برنامه‌غذایی لیمومی پیش بروم‌. 

  • هستی ...

چند وقتی بود که باطری ترازوی خونه تموم شده بود و منم از شهریور که رفتیم مسافرت دیگه باشگاه ثبت‌نام نکردم و ورزش تعطیل بود از طرفی مصرف شکلات و شیرینی من زیاد شده بود( معمولا وقتی استرس دارم شکلات زیاد می‌خورم البته علاقه زیادی هم به شکلات و شیرینی دارم) 

چند روز پیش اقای همسر باطری ترازو رو خرید و من رفتم روی وزنه، برام باورکردنی نبود چطور یهو اینقدر وزنم بالا رفته بود و اصلا متوجه نشده بودم! لعنت بر هرچی لباس تو خونه‌ای گشاده! از شهریور تا الان ۷ کیلو چاق شده بودم و اصلا در ظاهرم متوجه نشده بودم! هیچ‌کسم در این خصوص بازخوردی نداده بود! حتی مامان! فکر می‌کردم شاید ۱ الی ۲ کیلو وزنم بالا رفته باشه اخه معمولا وزنم ثابته و دایره تغییراتش همون ۱ الی ۲ کیلو هست.

دیگه ناگزیر رژیم و شروع کردم البته من وقتی باشگاه می‌رفتم کالری شماری می‌کردم و برام خیلی راحت بود اما این دفعه اونقدر شوکه شدم از عدد روی وزنه که دلم خواست زودتر از شر این عدد رها شم. خانم داداشم معمولا رژیم‌گیرنده قهاری هست و اطلاعات زیادی در مورد رژیم‌های گوناگون داره دیگه یه نوع رژیم معرفی کرد که زود نتیجه می‌ده فقط بدیش اینه که به هیچ عنوان کربوهیدرات نداره و من عاشق نون و برنجم، میوه هم نداره، لبنیاتم نداره، فقط پروتئین و کاهو:(

من مخالف اینطور رژیم ها هستم و همیشه به خانم داداشم می‌گفتم این نوع رژیم به بدن صدمه می‌زنه و همون کالری شماری و تغییر سبک زندگی رو ترجیح می‌دهم اما الان به خودم حق می‌دهم که زودتر اون عدد و بیارم پایین.

- امشب واسه شام قورمه‌سبزی درست کرده بودم و البته که خودم حتی مزه نکردم و این درس عبرتی باشه واسه من، که اینقدر به خودم بی‌توجه نباشم.

- الان اینقدر دلم نون می‌خواد که بوی عطر نون رو از تو سفره هم استشمام می‌کنم.

 

  • هستی ...

امید روزهای یکشنبه هنر و کاردستی داره و هر یکشنبه تا می‌رسم خونه با ذوق و شوق کاردستی که تو مدرسه درست کرده به من نشون می‌ده و بعد تو خونه دوباره درست می‌کنه تا به من نحوه ساختنش و آموزش بده.

امروز که رسیدم خونه امید هیچ حرفی از کاردستی نزد! بهش گفتم امروز کاردستی درست نکردی؟ امید گفت: درست کردم ولی جمعه بهت نشون می‌دهم و وقتی نگاه متعجب من و دید گفت آخه جمعه روز مادره منم واسه تو درستش کردم یه چیزی هم روش نوشتم. بعدش هم گفت در کمد من و باز نکنی ها.

خوشحال شدم بابتش. بعد از چند دقیقه به همسر می‌گم واسه روز مادر چی بخریم( منظورم واسه مادرشوهره) و ایشون می‌گه مگه روز مادر شد! کی؟

بهش می‌گم امید می‌دونه شما نمی‌دونی! می‌گه آها پس واسه همین کاردستی رو می‌خواد جمعه بده!

برام جالبه که کل مکالمه من با امید در حالی صورت گرفته که همسر روی مبل نشسته بوده و من تو آشپزخونه در حال اماده‌سازی نهار و امید به باباش تزدیکتر بوده تا من اما آقای همسر هیچی از مکالمه ما نشنیده!

 

  • هستی ...