در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۵۰
  • ۳۶ نمایش
  • هستی ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۴ بهمن ۰۱ ، ۱۷:۳۹
  • ۲۸ نمایش
  • هستی ...

کشف جدید

۰۴
بهمن

امید خیلی بچه دوست داره و همیشه از من می‌پرسه مامان من عمو میشم؟ من بابا میشم؟ من بابایی میشم و...یا مثلا می‌گه من این و واسه بچه‌ام می‌خرم.

از الانم تصمیم گرفته اسم بچه‌هاش و بذاره فاطمه و حسین. بهش می‌گم چرا این اسم‌ها رو انتخاب کردی؟ می‌گه آخه اگه اسم امام‌۶ا رو بذاریم رو بچه‌هامون دیگه شیطون نزدیکشون نمی‌شه!( نمی‌دونم‌این فکر چطوری تو ذهنش رسوخ کرده)

چند روز پیش داشت کارتون( آپ ) و نگاه می‌کرد یهو با تعجب و ناراحتی به من گفت: مامان خدا به بعضی‌ها بچه نمی‌ده؟ منم گفتم اره عزیزم، اما به تو بچه می‌ده، خیالش راحت شد و گفت آخیش:))

- تو کارتون آپ، خانم و آقا با اینکه بچه دوست دارند بچه‌دار نمیشن و پیر میشن...

  • هستی ...

امید کم‌خوراکه و یکی از دردسرهای من با رفتنش به مدرسه خوردن چاشتشه.

در جلسه آشنایی با معلم، قبل از شروع سال تحصیلی، معلمشون‌گفت به بچه‌ها تو خونه صبحانه ندهید اینجا تو مدرسه، نیم‌ساعت اول صبحانه می‌خوریم و من خیلی خوشحال شدم از این بابت.

حالا چند روزه که امید لب به چاشتش نمی‌زنه، فکر اینکه این بچه از صبح‌ ساعت ۷/۳۰ که می‌ره مدرسه تا ساعت ۱/۳۰ که به خونه بر‌می‌گرده هیچی نمی‌خوره کلی اذیتم می‌کنه. خودشم چون می‌دونه من از نخوردن چاشتش ناراحت میشم تا می‌رسه خونه به من زنگ می‌زنه و می‌گه ببخشید که چاشتم و نخوردم و هر روز بهانه میاره، مثلا دیروز می‌گفت چون هوا سرد بوده زنگ تفریح نداشتیم، صبحم دیر رسیدم به کلاس زمان چاشت تموم شده بوده! بهش می‌گم معلمت گفته بچه‌ها آزادن هر وقت خواستند چاشت بخورند می‌گه اخه وقت نمی‌شد تکالیفم و بنویسم!

امروز می‌گه ترسیدم‌ در چاشتم و باز کنم و آروین ازم چنگ بزنه!

از اول سال تحصیلی در مورد چاشت خوردنش درگیرم اما دیگه اینکه به هیچی لب نزنه نوبره.

- امید خیلی به تغییرات بدنش حساسه و براش قبلا توضیح دادم که اگه صبحانه نخوره اسید معده به معده‌اش آسیب می‌زنه و امروزم با عصبانیت موضوع رو تکرار کردن و بهش گفتم از فردا ۶ صبح بیدارت می‌کنم صبحانه بخوری بعد بروی مدرسه آخه چاشت نمی‌خوری و معده‌ات سوراخ می‌شه. 

به حال مادرانی که بچه‌اشون بدون دردسر غذا می‌خورند غبطه می‌خورم. 

 

  • هستی ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۳ بهمن ۰۱ ، ۲۱:۱۸
  • ۴۱ نمایش
  • هستی ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۲ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۴۸
  • ۳۵ نمایش
  • هستی ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۱ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۲۹
  • ۳۷ نمایش
  • هستی ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ دی ۰۱ ، ۲۳:۴۵
  • ۳۵ نمایش
  • هستی ...

کنکور ۱

۳۰
دی

امسال اعلام شد که دوبار کنکور برگزار می‌شه و یهو دروس عمومی از کنکور حذف شد. کنکور متفاوتی از سالهای گذشته خواهد بود و من امیدوارم به نفع بچه‌هایی باشه که درس می خونند و تلاش می‌کنند.

 امیر زیاد امیدی به کنکور امروز نداره، چون هنوز درسهاشون به طور کامل تدریس نشده و امادگی زیادی نداشت منم چون از اول به فکر کنکور تیرماه بودم هیچ استرسی برلی این کنکور نداشتم و آزمایشی بهش نگاه می‌کردم. چند روز پیش که امیر کارت ورود به جلسه رو گرفت دیدم محل آزمونش دانشکده کشاورزی دانشگاه فردوسی هست.

من خیلی دانشگاه فردوسی رو دوست دارم، دانشکده کشاورزی نزدیک دانشکده ما بود و من و دوستام چندین بار امفی‌تئاتر اونجا فیلم دیده بودیم. 

امروز ساعت ۶:۱۵ سفره صبحانه رو چیدم و امیر و بیدار کردم اقای همسرم بعد از نماز نخوابید اومد و ۳ تایی صبحانه خوردیم، لباس پوشیدیم ساعت ۷ امیر و از زیر قران ردش کردم و بوسیدمش.

بعد راه افتادیم به سمت دانشگاه، منم باهاشون رفتم‌که راه‌بلد مسیر باشم و واسه خودم هم تجدید خاطرات بشه. از همون راه همیشگی که به دانشکده می‌رفتم وارد شدیم، مسیر برگشت و به امیر یاد دادم و جلوی درب دانشکده کشاورزی پیاده‌اش کردیم.

_ امیر که نوزاد بود یه بار با دوستام دانشگاه قرار گذاشتیم و من امیر و هم با خودم بردم، وقتی می‌خواستیم برگردیم متوجه شدم امیر نیاز به تعویض داره می‌خواستم سریع برگردم که به اصرار دوستم رفتم تو یک کلاس خالی و پوشکش و تعویض کردم. بعدها تو دوره ارشد امیر ۴ ساله بود که چندبار اوردمش دانشگاه، یه بارم با هم تو سلف دانشگاه غذا خوردیم. اون موقع ازم می‌پرسید اینجا دانشگاه تویه مامان؟ منم می‌گفتم اره عزیزم امیدوارم دانشگاه تو هم باشه و فکر می‌کردم چقدر راه طولانیه تا امیر به اینجا برسه و امروز امیر من آزمون کنکور داره و این راه طولانی به اندازه یک چشم‌بر‌هم‌زدن واسم‌ گذشته.

به امید موفقیت و عدالت اموزشی برای بچه‌هامون.

پی‌نوشت: امیر باهام تماس گرفت، کنکورش تموم شده و برگشته خونه، از امتحان راضی بود فقط کمی وقت کم اورده، ترسش بابت کنکور تیر کاملا ریخته بود، خدا کنه استرس مفید برای درس خوندن و داشته باشه.

 

  • هستی ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ دی ۰۱ ، ۰۰:۰۰
  • ۳۰ نمایش
  • هستی ...