در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

در جستجوی معنا

من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.

۴۴ مطلب با موضوع «من و امیدرضا» ثبت شده است

امیدرضا: کاش بابایی به ما زنگ می‌زدم.

من: اهم

امیدرضا: کاش موبایلش و با خودش می‌برد.

آقای همسر: دلت برای بابایی تنگ شده؟ 

امیدرضا: آره خیلی

امیدرضا: مامان ما کی می‌میریم؟

من: وقتی پیر بشیم.

امیدرضا: من بزرگ شم، با دختر یخی ازدواج کنم، بچه دار شم، بچه‌هام بزرگ شن، بعد مریض شم بمیرم.

من: آره وقتی خیلی خیلی پیر شدی.

امیدرضا: آخ جون اون موقع دیگه قیامت می‌شه.

  • هستی ...

توصیه مهم

۲۴
خرداد

امیدرضا: مامان بیا جشن بگیریم. بابا شیرموز درست کنه و یا هم کیک درست کنیم.

من: نه مامان...

امیدرضا: چرا؟ به خاطر من.

من: آدم وقتی جشن می‌گیره که خوشحال باشه من الان ناراحتم.

امیدرضا: بیا خوشحال باشیم و جشن بگیریم.

  • هستی ...

دیگه نمیاد

۲۴
خرداد

من: امید بابا اومد.

امیدرضا: بابای من؟

من: آره دیگه بابای تو... بابای من که دیگه نمیاد( همراه با بغض)

امیدرضا: چون بابایی رفته پیش خدا؟

من: سرم و به نشانه تایید و جهت ممانعت از گریه تکان می‌دهم.

  • هستی ...

می‌گه مامان چرا نمی‌ری سرکار؟

می‌گم چون داداش مریضه خونه موندم تا از داداش مراقبت کنم.

می‌گه خدا کنه داداش خوب نشه....

 

  • هستی ...

پارک دو نفره

۲۵
فروردين

اخرین باری که امید و بردم پارک سال ۹۸ بود شبی که می‌خواستم هدیه روز مادر بخرم روبروی مغازه یک فضای سبز بود که وسایل بازی داشت. اواخر بهمن بود و هوا کمی سرد اما امید با خوشحالی سرسره بازی کرد و کلی کیف کرد..بعد دیگه کرونا اومد و هر بار که امید می‌گفت جایی بریم بهش گفتم بذار کرونا تموم بشه می‌برمت پارک.. با بابا میری استخر...کلاس شنا ثبت نامت می‌کنم...میری مهدکودک و کلی دوست ‌پیدا می‌کنی...میریم شهربازی..میریم مسافرت.. می‌برمت حرم امام رضا و...وقتی کرونا تموم شد.

اما انگار  این‌ کرونا کوفتی حالا حالاها نمی‌خواد تموم بشه.. پریروز بعدازظهر یهو داداش بزرگه زنگ زد که می‌خوام سامیار و ببرم پارک‌ بده امیدم ببرم! من گفتم یکم صبر کن آماده میشم میام..رفتیم داخل یکی از هتل های معروف مشهد و محل فضای بازی بچه‌ها...هیچ‌کس نبود؛ امید یک دل سیر بازی کرد اینقدر اینور و اونور دوید که دلم نمیومد برش گردونم. 

امیدوارم هر چه زودتر روزی برسه که بدون ترس و بدون ماسک، دلخوشی های کوچیک بچه هامون و برآورده کنیم.

 

  • هستی ...

دمنوش پلیز

۰۸
اسفند

امیدرضا برعکس من و داداشش به دمنوش های گیاهی علاقه‌منده..

پارسال اسفند که شیوع کرونا اعلام شد و استرس من در حد بالایی بود هر شب آویشن دم می‌کردم اول می‌بردم واسه مامان و بابا بعد هم خودمون می‌خوردیم.

این روند تا وقتی که اویشنمون تموم شد و منم به بی‌حسی روانی رسیدم ادامه داشت. حالا بعد از چند ماه امشب به دلیل اینکه کمی احساس سرماخوردگی داشتم آویشن دم ‌کردم.

امید استکان اول و خورد بعد اومده می‌گه: تی پلیز آویشن :)))

 

- با الگوپذیری از امیررضا  وقتی چای می‌خواد می‌گه تی ‌پلیز.

  • هستی ...

آموزش کنگفو

۱۷
بهمن

یکی از کارتونهای مورد علاقه امیدرضا کارتون پاندای کونگ‌فو کاره.

امروز تو خونه باغ زیر کرسی نشسته بودیم زنعمو از من پرسید واسه روز مادر چی هدیه گرفتی؟ یهو امیدرضا اومد دم‌ گوشم گفت: مامان برای روز مادر می‌خوام بهت هدیه کونگ‌فو آموزش بدهم :) گفتم خیلی ممنون پسرم. من کنگو خیلی دوست دارم.

امیدم گفت آره اینطوری می‌تونی مگس‌ها و خرمگس رو از خودت دور کنی...( نمی‌دونم بین همه موجودات چرا از مگس و خرمگس اسم برد.)

بعدشم شروع کرد به آموزش کنگو و دائم بالا وپایین می‌پرید و می‌چرخید.

  • هستی ...

قرمز محکم

۰۲
بهمن

دیشب امیدرضا در حال رنگ کردن کتاب رنگ‌آمیزی بود و طبق معمول تمام مدادرنگی‌هاش و ریخته بود دورش و دنبال یک مداد می‌گشت.

بهش گفتم دنبال چه رنگی می‌گردی مامان؟

گفت: قرمز محکم..

خندیدم و گفتم محکم نه مامان پررنگ( اما خوب منظورش و رسونده بود)

 

 

 

 

  • هستی ...

همونطور که داره عکسهای بازی رو تو گوشی من نگاه میکنه هی اصرار می‌کنه اجازه بدهم یه بازی دیگه(۳۶ تا بازی تو گوشیم ریخته) واسه خودش نصب کنه و من میگم نه

میگه یا بذار بازی بریزم یا می‌کشمت!!

همانطور که دارم کتابم و می‌خونم میگم خوب بیا بکش چون اجازه نمی‌دهم.

همونطور که سرش تو گوشیه کمی آهسته تر طوری که معمولا با خودش حرف می‌زنه میگه: اگه بکشمت یه عالمه بازی می‌تونم ‌تو گوشیت بریزم !!!

من و امیررضا با چشمهای متعجب به هم نگاه می‌کنیم و می‌زنیم زیر خنده..

امیررضا میگه: مامان مواظب خودت باش انگیزه‌اش بالاست.

  • هستی ...

امیدرضا یهو خیلی جدی و با عصبانیت اومد کنارم و گفت: مامان قبل کرونا که رفته بودم بپر‌بپر(ترامپولین) خانمه گفت بچه رو ببرید بیرون..نباید اینطوری میگفت.

گفتم خوب حتما وقتت تموم شده بوده.

گفت: آره خوب باید بگه بچه‌ها وقتتون تموم شده نه اینکه ببرینش بیرون. برو دعواش کن.

گفتم آها درست می‌گی باید به خانمه می‌گفتم شما بگید وقتش تموم شده پسرم خودش میاد بیرون..بذار کرونا تموم بشه بریم شهر بازی حتما بهش می‌گم.

  • هستی ...