کنتاکتی
روزهای اول بود که ازدواج کرده بودم برادرشوهرم گفت میدونی ما به (ه)میگیم کنتاکتی! گفتم یعنی چی؟ گفت یهو از کوره در میره و کنتاکت میزنه...
سالها از ازدواج ما میگذره و کمتر شده که در برابر من از کوره در بره شاید چون تحمل عواقبش و نداره(مسلما منم متقابلا از کوره در میروم و بعد یک هفته قهر و سکوت در پیش داریم)
اما طفلک بچه ها مخصوصا امیررضا که مورد کنتاکت پدرش قرار میگیره و خوب چون احترام پدرش واجبه در برابرش سکوت میکنه... مثلا امروز ( ه) دقیقا وسط سریالی که امیررضا خیلی دوستش داره ازش خواست بیاد و سر یک سیم و بگیره(سعی داشت اسباب بازی امید و درست کنه) و نمی دونم چی شد که یهو داد زد عرضه نداری یک سیم و درست بگیری و پشت بندش کلی بدوبیراه...
امیررضا رفت اتاقش و ..اینطور مواقع من صدبار بیشتر از امیررضا ناراحت میشم و با خودم فکر میکنم چه چیزی اونقدر مهمه که به خاطرش هر چی از دهنت در میاد به یک بچه بگی...
به امیررضا میگم پدرت هزاران خوبی داره و این بدی جزو خصوصیات اخلاقیشه یهو عصبانی میشه، سعی کن حرف هاش و به خودت نگیری..
همین خصوصیتی که برادر شوهرم با خنده بهش اشاره میکرد خیلی وقتها آرامش و شادی روزهامون و خراب میکنه :(
- ۲ نظر
- ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۳۳
- ۷۴ نمایش